ارائه دهنده: سیّد محمّد موسوی

من دانش‌آموخته‌ی مدرسه‌ی نيكان هستم و در ابتدا عرض می‌كنم: همين كه اين‌جا ايستاده‌ام و صحبت مي‌كنم، نتيجه‌ی آموزشی است كه اين مدارس و در معناي عام‌تر، جامعه به من منتقل كرده است و من از آن متشکّرم؛ هرچند شايد از صحبت‌هاي من اين‌طور به نظر برسد كه نگاهی انتقادي بر اين نوع مدارس دارم. البتّه شاید روابط نزدیک ما با مؤسّسات این‌چنینی یا این‌كه ما خودمان دانش‌آموخته‌ی اين‌گونه مدارس هستيم، برای این كافي باشد که بي‌طرفي علمي ما زير سؤال برود. براي همين، شاید خوب باشد در جلسات احتمالی بعدي، از افرادي كه از بيرون به اين مدارس نگاه مي‌كنند، بیش‌تر استفاده كنيم.

خيلي سريع عناوین بحثم را مطرح مي‌كنم. اوّل در مقدّمه و طرح بحث مي‌گويم که چگونه به اين موضوع علاقه‌مند شدم و از ادبيّات علمي دنيا چيزي كه درباره‌ی بحث «مطالعات خواص» ياد گرفتم، خدمت شما ارائه می‌كنم. در ادامه، برای کمک به ذهنیّت تطبیقی نسبت به جايگاه دين در جوامع مدرن غربي‌ـ‌مسيحي مي‌پردازم و تأثیری که این مسئله روی این‌گونه مدارس در آن‌جا گذاشته است.

عنوان بحث من «دگرديسي» است. شايد دگرديسي اين‌گونه مدارس نباشد؛ بلكه دگرديسي جامعه و تأثیراتی باشد که روی این‌گونه مدارس می‌گذارد. نیم‌نگاهی به این‌که در این دگردیسی، چگونه مسئولیّت‌های پرورشی این مدارس تغییر می‌یابند، خواهم داشت و مثال‌هایی كوتاه از قوانین دولتی و بازخوردهای آن‌ها در جامعه و مؤسّسات آموزشی‌ـ‌مذهبي انگلستان مي‌زنم. سپس به بحث شايسته‌سالاري در سيستم آموزشي آمريكا به‌صورت كوتاه می‌پردازم. هدف از طرح آن بحث، نقل تجربه و توصیف چالش‌های جریانات پیشرو فرهنگی‌ـ‌آموزشی (که اتّفاقاّ بعضی خواصّ فرهنگی آغازگران آن بوده‌اند) در آمریکاست.

در آخر عرايضم، به مدرسه‌ی سنت‌پاولز مي‌رسم؛ يك مثال از مدارسی که می‌توان در آمریکا به آن «مدارس خواص»[1] گفت و آن چالش‌ها را بیش‌تر در قالب این مثال توضیح می‌دهم.

به‌علّت گستردگی موضوع، به‌ناچار سرفصل‌ها را گذرا عرض کنم. من در مطالعاتم به بحثي رسيدم به نام «مطالعات خواص»[2] كه ادبيات مفصّلي در دنيا دارد و شايد براي شما جالب باشد. مطالعات خواص که شاخه‌ای از جامعه‌شناسی به حساب می‌آید، سابقه‌ای طولاني دارد.

اين شاخه‌ی علوم اجتماعی به اين مي‌پردازد كه چگونه تعلّق موقعيّت و منابع به افراد یا گروه‌ها در ساختار‌هاي اجتماعي مختلف، به این افراد یا گروه‌ها قدرت اجتماعي و كنترل مي‌دهد و تأثیر این روابط قدرت بر گستره‌ی جامعه را تحلیل می‌کند.

با توجّه به عدم وجود نمايندگي اين قشر از گستره‌ی جامعه (يعني قشر «اليت يا خواصّ» یا همان افراد یا گروه‌هایی که در هر جامعه‌ای قدرت دارند)، علاقه‌ی علمي به این گروه به آن خاطر توجيه می‌شود که تصمیمات این افراد، تأثیرهای مهمّ و به‌سزایی بر گستره‌ی جامعه می‌گذارد. این نیمه‌پیش‌فرض از تعریف این شاخه نشئت می‌گیرد و به‌خاطر بودن این افراد یا گروه‌ها در جایگاه قدرت است.

از نويسندگان كلاسيك امثال «وبر»، «مارکس»، «پارتو» و «اسكار»[3] درباره‌ی اين گروه نوشته‌اند. در آن زمان، نگاهی به نخبگان معمول بود که آن‌ها را به‌عنوان گروه‌هايی با استعداد، سازمان‌يافته و متّحد مي‌ديد.

در نيمه‌ی قرن بيستم، هم‌زمان با نزدیک‌تر شدن طبقات جوامع اروپایی به هم و بازتر شدن نظام‌های حاکمیّتی آن جوامع، به معنی تخريب ساختارهاي بسته‌ی جابه‌جایی اجتماعي[4] و سلطنت‌ها در اروپا، توجّه به بحث خواص کمی كاهش يافت؛ شاید به این علّت که خواص دیگر نزد عامّه‌ی جامعه به‌عنوان گروه‌هایی منسجم و متفاوت با مشخّصه‌های منحصر به فرد، دیده نمی‌شدند. استثنائاتی هم وجود داشته؛ مثلاً در کارهای جامعه‌شناساني مثل «رايت ميلز» يا «بورديو»[5] كه اين‌ها در همین دوره؛ نخبگان را مطالعه می‌کردند.

بعضی جامعه‌شناسان این دوره، معتقدند برای نجات مباحث «خواص» از کلّی‌نگری‌های شاخه‌های کلاسیک آن، خواص را باید به زیرگروه‌های مختلف تقسیم کرد, مانند خواصّ اقتصادي، خواصّ ديني، خواصّ سياسي و خواصّ علمي و دانشگاهی.[6] توجّه کنیم که نفس ادامه‌ی وجود نخبگان به‌عنوان گروه‌های قدرتمند در جامعه‌‌های پساسلطنتی و رهاشده از استبداد کلیسا (که دو جامعه‌شناس فوق بر آن تأکید داشتند)، طبیعتاً به این معنی بود که اين بحث همواره هم‌راه با یک حسّ بي‌عدالتي و عدم مشروعیّت قدرتمندان به‌عنوان یک گروه خاص و همواره قدرتمند مطرح می‌شد. بحث خواص در شاخه‌های شناخته‌شده‌ترِ جامعه‌شناسی در دهه‌های گذشته همواره دنبال می‌شود.

بعضی درباره‌ی خواص در علوم سياسي و تاریخ، معتقدند كه پيمان و هم‌راهي نخبگان در پیشروی حركت‌هاي اجتماعي به‌سوی آزادی‌های اجتماعی در جوامع غربي، نقشی كليدي داشته است. يكی از بحث‌هايي است كه انگيزه‌ی زیادی برای صحبت و مطالعات به بنده مي‌دهد، این است که اگر جامعه‌ای به‌دنبال توسعه است، باید دنبال راه‌هايي باشد كه خواص، يعني كساني كه دست‌رسي به قدرت دارند، به اين ديد برسند كه با اين جريانات هم‌راهی کنند.

اين موضوع مي‌تواند بحث جالبي در علوم مختلف باشد. در اقتصاد، توجّه به بحث خواص عموماً از نابرابري‌های اقتصادي نشئت می‌گیرد.[7] با یک جست‌وجوی ساده‌ی کلمه «نابرابری اقتصادی»[8] در مقاله‌های دهه‌ی گذشته، مثال‌های فراوانی را می‌توانید بیابید که شاخه‌ای از آن‌ها به قدرتمندان و نقش آن‌ها در این نابرابری‌ها می‌پردازد.

در علوم اجتماعي، مثلاً بورديو بحث از تفاوت‌هاي فرهنگي خواص براي تمايز خویش از گستره‌ی جامعه و تثبيت موقعيّت اجتماعي‌شان مي‌كند كه هنوز در جامعه‌ی فرانسه از دهه‌ی 1990 ادامه دارد.

امروزه به‌علّت نابرابری‌های اقتصادي مضاعفی که دسته‌ای از اقتصاددانان در سيستم جهاني و بعضی جوامع غربي (مثل آمريكا) بر ظهور آن تأکید دارند[9]، گروهی از جامعه‌شناسان معتقدند اخيراً در بحث مطالعات خواص، احیای علمي صورت گرفته یا باید صورت گیرد.[10] هم‌چنین، شاخه‌هاي علمی نسبتاً جدیدی هم وارد این بحث شده‌اند؛ مانند «تحليل شبكه‌هاي اجتماعي» که به بحث خواص، گروه‌ها و مجمع‌های آن‌ها و نحوه‌ی ارتباط آنان می‌پردازد و روابط بين انسان‌ها، بین نهادها و روابط مرتبط با این دو مقوله را اندازه مي‌گيرد.

بزرگواران حاضر همه از مدارس نوين مذهبي در ايران خواهند گفت. تلاش من اين است كه در اين جلسه، به اين بحث، يك ديدگاه ديگر اضافه کنم تا به كمك آن، از بيرون به اين مقوله نگاه كنيم. از این رو، اكثر بحثم در جامعه‌ی فرانسه، انگليس و آمريكا خواهد گذشت. برای بحث درباره‌ی مؤسّسات آموزشي خواص، من مثالِ تحقيق پي‌یر بورديو را برايتان عرض می‌کنم كه جامعه‌شناس فوق‌العاده معروفي است و كارهايش متون كلاسيك جامعه‌شناسي به حساب می‌آید.

پي‌یر بورديو، اليت را دارنده‌ی تأثيرات بزرگ و مهم در جوامع سرمايه‌داري و مراكز آموزشيِ اليت را فاكتور مهمّي در ابقای جايگاه اليت در جامعه‌ی فرانسه می‌داند. تحقيق وی روي نقش كليدي اين مؤسّسات آموزشي بر فعّال كردن سرمايه‌ی اجتماعي در میان این گروه‌ها در جامعه‌ی فرانسه تمركز مي‌كند. او سرمايه‌ی اجتماعي را «آشنايي با فرهنگ غالب و حاكم و توانايي فهم و استفاده از زبان و ادبيّات قشر تحصيل‌كرده» تعريف مي‌كند و تحقيق مي‌كند كه چه‌طور اين مؤسّسات آموزشي خواص، چرخه‌ی بازتوليد قدرت را به جريان می‌اندازند. او در تحقیقش نشان مي‌دهد كه آن دسته از مراكز آموزشي عالي خواص در فرانسه كه توزيع سرمايه‌هاي اجتماعي و ساختارهاي فضاهاي اجتماعي موجود در جامعه‌ی آن روز فرانسه را بازتوليد مي‌كنند، در رقابت با مراكز آموزش عالي ديگر فرانسه برای کسب منابع، به جايگاه‌هاي بهتري دست پيدا مي‌كنند.

در واقع، اين چرخه باعث بازتوليد ساختارهاي قدرت موجود در جامعه‌ی فرانسه‌ی دهه‌ی 1990 مي‌شود. بر ‌اساس اين تعاريف، بورديو در آن پژوهش استدلال مي‌كند كه سيستم آموزشي آن روز فرانسه، با كمك كردن به موفّقيّت افرادي كه (از قبل) سرمايه‌ی اجتماعي بيش‌تري‌ در اختيار داشته و استفاده مي‌كردند، «بیش‌تر از کسانی است که آن‌ها را از قبل (مثلاً از پیش‌زمینه‌های خانوادگی و حلقه‌های خواص) دریافت نکرده بودند». این پژوهش در واقع به نابرابري‌هاي طبقاتي موجود در جامعه‌ی فرانسه‌ی آن روز، مشروعيّت مي‌بخشد.

اين مسئله به اين خاطر است كه مؤسّسات آموزشي عالي فرانسه براي سنجش موفّقیّت دانشجویان، فاكتورهايي را در سنجششان پیش‌فرض گرفته بودند و از آن‌ها به‌صورت مرتّب مي‌خواستند كه نه به‌صورت مساوي و علي‌السّويّه بین دانشجویان از قبل تقسیم شده بود (مانند فاکتورهای خانوادگی، آشنایی با نحوه‌ی تکلّمی خاص و سلیقه‌ای خاص در هنر) و نه مؤسّسات آموزش عالی به آن‌ها به‌صورت مساوي آموزش می‌دادند كه اين همان سرمايه‌های اجتماعي باشد. در نتيجه، دانشجويان از خانواده‌هاي دولتمند و متموّل در موقعيّت بالاتري براي موفّقيّت و کسب تأییدیّه و مدرک قرار مي‌گرفتند؛ در حالي كه در آنِ واحد، اين رقابت نابرابرانه به‌عنوان «رقابت شايسته‌سالارانه و برابر» عرضه مي‌شد.

مطلب مهمّ دیگری که باید به‌صورت خیلی کوتاه در این‌جا ذکر کنم، جامعه و جايگاه دين و دگرديسي ديني در بعضی جوامع اروپاست. این‌گونه می‌توان گفت که در سال‌های 1789-1914 در غرب، با سه انقلاب مواجه بوديم؛ يكي سياسي در فرانسه، يكي صنعتي در انگلستان و ديگري ظهور و قدرت گرفتن جامعه‌ی آمريكا. این اتّفاق هم‌زمان با افول سلطنت‌ها و تشكيل نظام‌های دموكراسی و تفوّق نظام سرمايه‌داري است. در این زمان، جايگاه و قدرت‌ اجتماعي از «احترام و طبقه» به «پول» منتقل مي‌شود. اين دو پديده با هم مشابه‌اند؛ و‌لي يك فرق كليدي دارند: در جامعه‌اي كه طبقه‌ی شما تعريف مي‌كند كجاي جامعه قرار مي‌گيريد، مقام انتسابی است؛ امّا پول مي‌تواند اکتسابی باشد. به این علّت، در جوامع مدرن اروپايي، این اعتقاد وجود داشت که بعد از صنعتي‌سازي و تفوّق سرمايه‌داري، شانس عدالت اجتماعي بيش‌تر می‌شود.

البتّه سال‌ها بعد از انقلاب صنعتي در خود اروپا، وجود اشراف‌زاده‌ها ادامه پيدا كرد؛ امّا آمريكا با کسب توسعه‌ی صنعتي شگرف، به‌عنوان مهد تفكّر ليبرال و آزادي‌گرايانه، به‌نوعی به سرمشق اصلي زندگي اجتماعي (حتّي براي اروپاي غربي) بدل شد.

يك مقدا‌ر محور بحث را باريك‌تر كنيم و به دگردیسی بپردازیم. در بريتانياي 1944 (وقتی جامعه به‌وضوح يك كشور كاملاً مسيحي بود) قانوني در مدارس بريتانيا گذاشته شد که تا همين امروز هم مانده است؛ این‌كه بايد روزانه در مدارس گردهمايي و دعاي مذهبي برگزار شود؛ امّا بسياري از مدارس امروزه دیگر اين قانون را اجرا نمي‌كنند. شاید در انگلستان 1944، كسي تصوّر نمي‌كرد روزي در يورك شایر ـ‌كه يكي از شهرهاي انگلستان است‌ـ جمعيّت مسلمانان ده برابر جمعيّت ارتودكس‌هاي مسيحي باشد كه امروز هست.

در آن سال‌ها، نهادهای مذهبی كه حامي و سازنده‌ی آموزش ديني در مدارس بودند، جايگاه خود را در خطر می‌ديدند و به مبارزه براي حفظ آن می‌پرداختند؛ امّا امروزه با اذعان كارشناسان، انگلستان دیگر يك جامعه‌ی مسيحي یا حتّي يك جامعه‌ی مذهبي نیست. در آمارگیری‌هایی برای اندازه‌گيري «اعتقاد به مذهب» (که مثلاً در آن سؤال می‌شد: آيا به خودتان مسيحي می‌گویید؟) در سال 2011، 46 درصد در انگلستان و ولز خودشان را متعلّق به مذهبي نمي‌دانستند و اين عدد در آمارگيري سال 2014 به 48.5 درصد رسيد؛ یعنی این افراد خودشان را متعلّق به هيچ مذهبي نمي‌دانستند. امروزه در انگلستان و ولز، این گروه درصد بالاتری از مسيحيان دارند.

در جوامع چنداعتقادي و چندفرهنگي که به هر علّتی با زوال شدید جایگاه «مذهب سازمان‌یافته»[11] مواجه می‌شوند، به‌جای تكيه بر يك مذهب خاص، مسئله‌ی حياتي اجتماعی پیش رو (که رسیدن به آن طبیعتاً بر دوش سيستم آموزشي هم هست) ايجاد فرصت برابر بین گروه‌های مختلف، حفظ امنيّت و سطحي از هم‌بستگي اجتماعي است که کلید آن در آموزش مؤثّر ارزش‌هاي تحمّل، پذیرش و احترام به عقايد، فرهنگ‌ها و اديان مختلف است.

براي آموزش مؤثّر اين ارزش‌ها، می‌دانیم که حتّی نمي‌توان فقط به كلاس بسنده كرد؛ بلكه آن‌ها باید در زندگي همه‌ی تأثیرگذاران آموزشی ساري و جاري باشند. امروزه بسياري معتقدند «آموزش ديني» در مدارس انگلستان، مسئوليّتِ باز كردن اين شرايط احترام و تحمّل را براي وجود همه‌ی مذاهب دارد؛ چرا که بهترین مکان برای القای تحمّل و پذیرش «دینی»، اتّفاقاً کلاس دینی است.

درباره‌ی مدارس مذهبي انگلستان باید گفت که هم‌اكنون مدارس دولتي و غیردولتی مذهبي در انگلستان فراوان‌اند که می‌توان آن‌ها را به مدارس كاتوليك و مدارس كليساي انگلستان تقسيم كرد. اتّفاقاً به لحاظ كيفيّت آموزشی (که توسّط امتحانات سراسری اندازه‌گیری می‌شود)، در سطح بالايي قرار دارند؛ امّا مثلاً در سال 2007، دولت براي افزايش گنجايش و تحمّل اجتماعي، قانوني تصويب كرد كه طيّ آن، همه‌ی مدارس جديد فقط تا سقف 50 درصد از دانش‌آموزانشان را می‌توانستند بر اساس عقايد پدر و مادرشان انتخاب كنند! البتّه كليساي كاتوليك در اعتراض به این قانون، اعلام كرد هيچ مدرسه‌ی جديدي نمي‌سازد. اتّفاقاً به‌علّت اين‌كه كليساي كاتوليك مدارس باكيفيّتی دارد، بعضي‌ کارشناسان آموزشی معتقدند كه این سیاست، به كلّ سطح سیستم آموزشی انگلستان ضربه زد. البتّه چنین سیاست‌هایی به جهت‌گیری‌های راست و چپ دولت‌ها هم بستگی دارد و مثلاً دولت محافظه‌کار جدید سعي مي‌كند كه این سقف را بردارد تا اگر مدارسِ مذهبی خواستند، بتوانند به لحاظ مذهبی یک‌دست باشند و این موضوع موافقان و مخالفان خودش را دارد.

با وجود این، جریان‌های علمی، رسانه‌های اصلی، دولت‌مردان و سیاست‌های کلّی آموزشی، در سطح بالایی تحمّل و پذیرش مذهبی را تبلیغ کرده و بر آن صحه می‌گذارند. بعضی معتقدند كه تنوّع و عدالت در دست‌رسي به امكانات آموزشي مناسب، بايستي توسّط دولت حفظ شود و امكانات دولتي و اجتماعي بايد در اختيار همه‌ی جامعه، بدون توجّه به سلايق و عقايد قرار گیرد. امروزه حتّي اكثريّت مدارس بسیار مذهبی خواص و قديمي انگلستان، صد در صد دانش‌آموزانشان را دیگر از مكتب و مذهب خودشان نمي‌گيرند.

در سرفصل آخر، همان‌طور كه گفته شد، مدارس خواص و مذهبي خواص در انگلستان و آمريكا وجود دارند؛ مثل كالج ايتون، مدرسه‌ی وست‌مينیستر، مدرسه‌ی هرو، آكادمي فيليپس اگزتر[12] و غیره. اگر درباره‌‌ی این مدارس مطالعه كنيم، مي‌بينيم تشابهات واقعاً جالبي با مدارس شاخص ما از گذشته و بعضاً تشابهاتی با مدارس نوین مذهبی ما دارند. درباره‌ی سابقه‌ی مؤسّسات آموزشي متمايز و شايسته‌سالاري در آمريكا، شايد جالب باشد بدانيد رئيس دانشگاه هاروارد در حدود سال 1914 ـ‌که خود دانش‌آموخته‌ی همین نوع مدارس بود‌ـ وظيفه‌ی خود را «دادن فرصت برابر به همه در مسابقه‌ی زندگي» بر‌شمرد و ايده‌آل خود را «عدالت و شرايط تشكيل حاكميّت برترين‌هاي جامعه به‌صورت طبيعي، يعني متشكّل از مستعدترين‌ افراد جامعه» معرّفي مي‌كرد. اين ايده‌آلي كه ايشان معرّفي مي‌كند، اتّفاقاً به‌خاطر پايه‌هاي اعتقادي مؤسّسان اين‌گونه مدارس و مؤسّسات آموزشي است.

آن سال‌ها، طرّاحي امتحانات اس.اي.تي در آمريكا با هدف سنجش «توانايي‌های فردي» و به‌نوعی شایستگی‌های افراد آغاز شد تا شروعی باشد بر نظامی شایسته‌سالارانه؛ یعنی سیستمی که در آن بر اساس توانایی‌های شخصی افراد مانند هوش، استعداد و پشتکار و نه بر اساس نام و نسب خانوادگی، افراد شایسته‌تر را بیابد. علّت این بود که یکی از آرمان‌های آن جامعه، متشکّل از «عدالت در فرصت و دادن امكانات برابر به همه» بود تا بعد از آن، مسابقه‌ی زندگي بین افراد جامعه تعيين ‌كند كه افراد در چه رده‌ای از جامعه‌شان قرار مي‌گيرند. فراموش نکنیم که اروپایی‌های مهاجر، شاید به‌دنبال ساختن مدینه‌ی فاضله بودند تا از تجربه‌ی تلخ تاریخی‌شان در تفوّق روابط اجتماعي و اسم و رسم خاندانی بر همه چیز فاصله بگیرند. در آن شرایط، شایسته‌سالاری ایده‌آلی روشنگرانه می‌نمود.

حركت‌های زیادی در راستای زدودن رسوم غلط و گشودن امکان موفّقیّت اجتماعی به روی گروه‌های بیش‌تری از مردم شکل گرفت؛ اعم از حرکت‌های فمینیستی، جنبش‌های مدنی برای برابری حقوق رنگین‌پوستان با سفیدها، توسعه و حفاظت از قوانین مالکیّت شخصی و دفاع از حقوق اقلّیّت‌ها.

امروزه امّا پارادوكس «نابرابري آزاد» در جامعه‌ی آمريكا نشان می‌دهد اين حركت‌ها بعد از تقريباً يك قرن، توأمان يك موفّقيّت بزرگ و یک شكست بزرگ بوده‌اند؛ به اين معنا كه در جامعه‌ی آمريكاي امروز، ما شاهد نابرابري‌ها‌ي ساختاري عميق اقتصادي هستيم كه به اذعان اقتصاددانان، در تاريخ اين كشور بي‌نظير بوده است؛ در عين حال که قشر اليت یا خواص، درهای خود را نسبت به نژاد‌ها، جنسيّت‌ها، باورها و سلایق متفاوت در آمریکا گشاده‌تر از گذشته کرده است. برای توضیح بیش‌تر باید بگویم: مثلاً تعداد سياه‌پوستان بيش‌تري نسبت به دهه‌ی 60 میلادی جزء طبقه‌ی اليت اقتصادی و سیاسی هستند؛ امّا خودِ جايگاه اليت اقتصادی و سیاسی، از بدنه‌ی جامعه فاصله‌ی بيش‌تري گرفته است و در نتیجه‌ی افزایش نابرابری اقتصادی، ورود به آن مشکل‌تر شده است.

در کلامی دیگر، امکان جابه‌جایی طبقاتی نسبت به دهه‌ی 60 و 70 میلادی (دوران طلایی سرمایه‌داری)، به‌مراتب کاهش پیدا کرده است؛ امّا مثلاً نسبت زنان به مردان در گروه‌های قدرتمند فرهنگی، سیاسی یا اقتصادی، نشان از فرصت‌های برابرتر (نسبت به مردان) و بهتری است که جامعه‌ی امروز آمریکا به زنان می‌دهد. این در حالی است که اکثریّت جامعه‌شناسان معتقدند نابرابري‌های لجام‌گسیخته مسئله‌ی خطرناكي برای جوامع به‌شمار می‌رود.

به مثالی درباره‌ی یک مدرسه‌ی مذهبی خواص (مدرسه‌ی سنت‌پاولز در نیوهمپ‌شایر آمريكا) می‌پردازم. درباره‌ی سنّت مذهبي بودن اين مدرسه، شايد جالب باشد بدانيد كه اكثر زندگي اجتماعي مدرسه در كليسا مي‌گذرد. چهار روز در هفته، برنامه‌هاي مدرسه در كليسا آغاز مي‌شود. چند تجمّع براي دعا در يك‌شنبه و بسياري از مراسم‌های رسمي نیز در آن انجام مي‌شود. هرچند مانند دهه‌های گذشته، اصراري بر اجباري بودن انجام فرايض مذهبي نيست؛ امّا نویسنده‌ی کتاب قشرنگارانه‌ی «حقّ ویژه» (شیموس رحمان‌خان) ساختمان كليسا را عظيم و خيره‌كننده، به‌عنوان مرکز ثقل ساختمان‌هاي مدرسه، توصیف می‌کند. هر دانش‌آموز يك صندلي مخصوص در کلیسای اصلی داردکه طيّ ساليان تحصیلش، این جایگاه بالا و بالاتر مي‌رود و به صندلي معلّمان و مسئولان مدرسه نزديك‌ و نزدیک‌تر مي‌شود.

نويسنده‌ی كتاب، يكي از مدارس متموّلان و خواصّ جامعه‌ی آمريكا را برای ما به تصویر می‌کشد و در آن كتاب، توضيح مي‌دهد كه بچّه‌ها از روز اوّلشان در كليساي مدرسه، سلسله‌مراتب را ياد مي‌گيرند. این مسئله باعث مي‌شود كه آن‌ها ياد بگيرند وجود سلسله‌مراتب‌ مختلف در زندگي، امري طبيعي است؛ با آن‌ها مي‌توان راحت بود و به آن‌ها به‌عنوان پلّكان و نه سقف نگاه کرد. این در حالی است که افزایش فاصله‌ی طبقاتی در جامعه‌ی آمریکا، معنای کاملاً متفاوتی را برای اقشار ضعیف‌تر دارد. روز به روز، با از بین رفتن قشر متوسّط و هم‌راه آن، فرصت‌هایی مانند فرصت آموزشي برابر، ضخامت سقف پیشرفت آن اقشار بیش‌تر می‌شود.

دانش‌آموزان مدرسه‌ی سنت‌پاولز از برخوردهای هم مدرسه‌ای‌ها و معلّمان و کادر مدرسه هم‌چنان ياد مي‌گيرند كه با سلايق و فرهنگ‌‌ها و اعتقادات متفاوت، با آرامش و آسايش بيش‌تري نسبت به خواصّ نسل‌های قبل برخورد كنند؛ انگار كه سلسله‌مراتبي وجود ندارد که آن‌ها را در مدرسه‌ای بهتر از هم‌سن‌های دیگرشان قرار داده است.

در واقع، برخلاف خواصّ قديم جامعه‌ی آمريكا كه از فرهنگ، آداب، رسوم و سلایق طبقاتی خود براي تمايز و نشان دادن جايگاه خاصّ اجتماعي خود استفاده مي‌كردند (مثلاً آداب و رسوم و زبان مربوط به طبقه‌ی سلطنتی یا سلیقه و ترجیح اشعار حماسي، هنر و موسيقي کلاسیک بر فرهنگ و موسیقی‌های مردمی)، خواصّ جديد جامعه‌ی آمريكا ياد مي‌گيرند به استقبال اين جامعه‌ی جديد بازترشان بروند و خود را با رفتارشان، آسوده در همه‌ی شرايط نشان دهند. مدرسه آن‌ها را ترغيب مي‌كند كه هم بیوولف[13] بخوانند و هم فيلم آرواره‌ها[14] را ببينند؛ هم موسيقي كلاسيك غربي و هم موسيقي رپ گوش بدهند.

خان می‌نویسد که شيوه‌ی رفتار كنوني خواصّ آمریکا، ديگر مرزکشی و محافظت از طبقه‌ی خود با استفاده از اظهار يك مجموعه‌منابع از جمله منابع اجتماعي و فرهنگي نيست؛ بلكه در جامعه‌ی جديد، آن‌ها ياد مي‌گيرند كه هرگونه بروز و اظهار برتري انتسابی، بر اساس انحصار و تمايزات از پيش تعيين‌شده، اتّفاقاً نشان‌دهنده‌ی بازنده بودن آن‌هاست؛ به این دلیل که در جامعه‌ی جدید، گفتمان برتری‌های انتسابی، جایگاه خود را به‌شدّت از دست داده است.

اگر دقّت کنیم، برتری‌های انتسابی به حیات خود ادامه می‌دهند؛ مثلاً فرزندِ شاید نه‌چندان باهوش یا سخت‌کوشِ فردی متموّل یا دولتمند وارد مدرسه می شود و سال‌ها تحصیل می‌کند و به لطف ارتباط عالی مدرسه با بهترین دانشگاه‌های آمریکا، معلّمان جایگاهی برای او در همان دانشگاه‌ها به‌دست می‌آورند. تنها تفاوت با قبل، این است که این برتری‌های انتسابی دیگر به‌وضوح گفته نمی‌شوند.

در جامعه‌اي كه عدالت و برابري فرصت براي يك قرن به‌عنوان آرمان كليدي به‌حساب مي‌آمد، خواصّ كنوني از تجربه‌شان در مدرسه ياد مي‌گيرند تا در عوض اظهار جایگاه انتسابی، موفّقیّت خود را اکتسابی نشان دهند و روايت شايسته‌سالارانه‌ای درباره‌ی علّت موفّقيّت خود بیان کنند.

هر بار پژوهشگر درباره‌ی علّت حضور آن‌ها در مدرسه‌ای چنین عالی می‌پرسد، آن‌ها به حجم زیاد تکالیف و تلاشی که می‌کنند اشاره می‌کنند، با غفلت کامل از دلایل واقعی که غالباً مسائل انتسابی است؛ به این علّت که اخراج از مدرسه بسیار کم اتّفاق می‌افتد و غالباً دانش‌آموزان از خانواده‌های خواص به‌خصوص سیاسی و اقتصادی، در مدرسه حضور زیادی دارند.

در نتیجه، این دانش‌آموزان مسئله‌ای کلیدی در موفّقیّت خانواده‌شان را نیز (که علّت اصلی حضور آن‌ها در این‌چنین مؤسّسات متموّل است) به‌کلّی در نظر نمی‌آورند. وجود و حضور جدّي نابرابري‌هاي ساختاري اجتماعی قطعاً در این راستا نقش پررنگ‌تری از تلاش و نظم فردی ایفا می‌کند. در واقع، موفّقیّت خواص نسبت به بقیّه‌ی جامعه، بيش‌تر نتیجه‌ی نابرابري‌هاي ساختاري عمیق اجتماعی است تا تلاش و نظم و ديگر «شایستگی‌های دروني» آن‌ها.

برای نتيجه‌گيري، تلاش می‌کنم از دیدگاه‌هایی که مباحث اخیر در اختیارم گذاشت، نیم‌نگاهی به موضوع امروز داشته باشم. ما امروزه با جامعه‌اي روبه‌رو هستيم که به‌سرعت دچار تغییر و تحوّلات گوناگون است. با وجود افول سلطنت، به لحاظ برخي متغیّرهای اجتماعي مثل شكاف‌هاي اجتماعي، به نظر می‌آید تا شرایط ایده‌آل، راه زيادي در پيش داريم و بعضی از این موارد نیاز به رسیدگی فوری دارند.

اوّلاً به اعتقاد من، وجود این‌گونه مؤسّسات آموزشی را نمی‌توان صرفاً مثبت یا صرفاً منفی قلم‌داد کرد؛ بلکه باید به‌عنوان یک واقعیّت پذیرفت، از آن استفاده کرد و آن را با نقد سازنده و برنامه‌ریزی دقیق، به بهترین جهت برای نفع حدّاکثری جامعه حرکت داد.

درباره‌ی این مؤسّسات در ایران، به نظر می‌آید استحصال فارغ‌التّحصیلان آن‌ها برای جامعه محدود است. براي كساني كه شايد شاخص‌ترين منابع اجتماعي و آموزشی صرف تحصیلشان مي‌شود، به نظر بايد شرايطي ايجاد شود تا از فعّاليّت آن‌ها در نقد، اصلاح و پیشروی جامعه ـ‌بیش از آن‌که جامعه‌ی ما استفاده می‌کند‌ـ در قالبی صحیح استفاده كرد.

مدارس و مؤسّسان آموزش نخبگان (خواص) در آمريكا در ابتداي قرن بيستم، در فضاي‌آزادی نسبي كه پيش آمده بود، وظيفه‌ی خود ديدند و وارد حركت‌هاي اصلاحي اجتماعي شدند كه با پيروزي‌هاي نسبي مهمّی هم هم‌راه بود.

در کشورهای توسعه‌یافته، حدّاکثر تلاش برای استفاده از پتانسیل علمی و عملی دانش‌آموختگان نهادهای آموزشی قوی و نسبتاً مستقل انجام می‌شود؛ برای مثال در دانشگاه آکسفورد انگلستان، رشته‌ای به نام «فلسفه، سیاست، اقتصاد» داریم.[15] این رشته و دانشگاه، استانداردهای بسیار بالایی برای پذیرش دانشجو دارد و از طرف دیگر، تعداد قابل توجّهی از سیاستمداران بلندمرتبه‌ی انگلستان، فارغ‌التّحصیلان این رشته هستند.

مطلب دوم و آخر که مکمّل مطلب فوق است، درباره‌ی مسئله‌ی شايسته‌سالاري است. بعضی جامعه‌شناسان معتقدند كه هيچ چيز دروني و غیرتاریخی به‌عنوان شايستگی وجود ندارد و ما هیچ‌گاه قادر به سنجش عالی استعداد خود افراد، منهای کوله‌بار شرایط تاریخی آن‌ها مانند این‌که از چه خانواده‌ای می‌آیند یا در چه سطح مالی رشد کرده‌اند یا مسائل انتسابی آن‌ها نیستیم؛ برای مثال، حتّی در امتحان ریاضیّات یا زبان، در نهایت کسی که آموزش بهتری از معلّمی قوی‌تر دیده، تفوّق می‌یابد.

ممکن است بگوییم فردی سخت‌کوش امّا کم‌بهره از لحاظ مالی شاید بتواند فردی متموّل یا حتّی بااستعداد امّا کم‌تلاش را در سنجش پشت سر بگذارد؛ امّا همان صفت «پرتلاشی» هم در نتیجه‌ی تجربیّات اجتماعی یا مربّی بهتر به فرد پرتلاش‌تر آموزش داده شده و هیچ صفتی مطلقاً درونی و کاملاً متّکی به خود نیست.

به همین خاطر، به‌ناچار در هر سنجشی، ما خواسته یا ناخواسته، در حال سنجش شرایط افراد هستیم. نتیجه‌ی مهمّ این بحث آن است که نويسنده استدلال مي‌كند: شايسته‌سالاري در جامعه‌ی آمريكا وقتی که به لحاظ لغتی مُد شد، پوششي براي توجيه كردن نابرابري‌هاي بيش‌تر اجتماعی شد.

من بحثم اين نيست كه نابرابري مي‌تواند حذف شود. نابرابري را شايد نتوان حذف کرد. در بحثي كه بين دکتر ایروانی و دكتر تفرشی شكل گرفت، به هيچ وجه معتقد نيستم كه اين مدارس بايد بسته شوند؛ بلکه نکته‌ی مهم این است که در این مدارس، می‌توان به دانش‌آموز آموخت علّت واقعی تفوّق نسبی آن‌ها و خانواده‌هایشان در جامعه چیست.

شما وقتي به اين مسئله اذعان داريد و مي‌دانيد كه نابرابري در جامعه وجود دارد، نفس آگاهي از اين‌كه نابرابري‌ها باعث وجود این تفوّقات نسبی مي‌شود، باعث خواهد شد كه خواص، اوّل براي خودشان و بعد براي جامعه، توجيه نکنند كه به‌علّت «برتری‌های درونی» یا «تلاش و استعداد بیش از بقیّه‌ی جامعه» خود یا خانواده‌شان به این جایگاه رسیده‌اند. فایده‌ی این مطلب این است که نابرابری اجتماعی، حتّی در بین خواص به‌صورت جدّی شناخته شود.

فایده‌ی دیگر این است که در آینده، اگر دانش‌آموخته‌ای از قشر خواص به منصبی دولتي يا جايگاه قوی اجتماعي رسيد، خواهد دانست که این حقّ او خدادادی نیست و در نتیجه، مزايا و حقوق بسيار بالاتری از متوسّط جامعه که احتمالاً دریافت خواهد کرد نیز حقّ او و خانواده‌ی «بااستعدادتر» یا «مؤمن‌تر» یا هر استدلال مشابه دیگری نبوده است. این‌ها نتیجه‌ی وجود نابرابری‌های اجتماعی بوده است؛ امّا باید تلاش کرد تا این نابرابری‌ها کم‌تر شوند و در عین حال، سیاست‌های تورهای ایمنی اقتصادی‌ـ‌اجتماعی برای اقشار ضعیف در نظر گرفته شود.

بستن راه این توجیهِ جایگاه بالاتر، شاید کمک کند تا کسانی‌که به این جایگاه‌ها می‌رسند، همواره خود را در قبال کم کردن فواصل طبقاتی و باز سرمایه‌گذاری عواید جایگاهشان در جامعه، مسئول بدانند.

این آموزش، به بدنه‌ی جامعه هم کمک خواهد کرد تا مطالبه‌گری محکمی از اقشار خواص داشته باشند. اگر اين افراد در مؤسسات آموزشي خود و در سنین کم، علّت واقعی وجود نابرابري‌ها را به جای روایت شایسته‌سالاری و توانايي‌هاي دروني خود یاد بگیرند، امید آن می‌رود که بتوان از این‌گونه مدارس حتّی برای بهبود شرایط اجتماعی کمک گرفت.

در کلامی دیگر، با کمک از ظرفیّت مدارس خواص، تجربیّات آموزشی آن‌ها و اصلاحاتی اندک در مدل آن‌ها برای تعمیم، می‌توان تلاش کرد تا همه‌ی مدارس به سطح بالای آموزشی مدارس خواص نزدیک شوند؛ به‌طور مثال، حتّی هم‌اکنون می‌بینیم مدارس خاص در ایران، در برخی دروس، برنامه‌ی آموزشی بسیار باکیفیّت‌تر و مؤثّرتر از کتاب‌های رسمی آموزش‌و‌پرورش دارند که به نظر می‌رسد می‌بایست برای ارتقای سطح آموزش کشوری، از این ظرفیّت‌ها استفاده کرد.

منابعي براي مطالعه‌ی بيش‌تر

Bourdieu, P. 1998. The state nobility: Elite schools in the field of power. Stanford University Press.

Khan, S.R. 2011. Privilege: The making of an adolescent elite at St. Paul's School. Princeton, NJ: Princeton University Press.

Mills, C.W. 2000. The power elite. Oxford University Press.

Scott, J. 2008. Modes of power and the re‐conceptualization of elites. The Sociological Review, 56(s1), p.25-43.

Scott, J. Savage, M. and Williams, K. 2008. Remembering elites

 

[1].Elites  معادل نخبگان یا  خواصّ است. براي اين جلسه، از «خواس» استفاده مي‌كنم. در علوم اجتماعی، تعريفی خيلي كوتاه كه می‌توان ارائه داد، این است: كساني كه در جوامع مختلف، به منابع قدرت اجتماعی جامعه‌ی خود اعمّ از منابع قدرت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، علمی و آکادمیک و غیره دست‌رسي دارند یا نزدیک هستند.

[2]. Elites studies

[3]. Weber, Marx, Pareto and Oscar

[4]. Social mobility

[5]. Wright Mills and Bourdieu

[6]. Scott, J., Savage, M. and Williams, K., 2008. Remembering elites.

[7]. برای مثال:

 Stiglitz, J.E., 2012. The price of inequality: How today's divided society endangers our future. WW Norton & Company.

Vidal, M., 2013. Inequality and the growth of bad jobs. contexts, 12(4), pp.70-72.

[8]. Economic inequality

[9]. مانند استیگلیتز (Joseph Stiglitz)

[10]. مانند خان، بوردیو و غیره (Khan, Bourdieu, etc.)

[11]. Organised religion

[12]. Eton College, Harrow School, Westminster School: UK

Philips Exeter Academy, St. Paul’s School, Deerfield Academy: US

[13]. Beowulf - یکی از قدیمی‌ترین متون ادبی دنیا و انگلیسی

[14]. Jaw، با فاصله از کارهای کلاسیک -  فیلمی ترسناک و به لحاظ هنری

[15]. PPE: Philosophy, Politics and Economics.

https://www.theguardian.com/education/2017/feb/23/ppe-oxford-university-degree-that-rules-britain