ارائه دهنده: محمّدحسین معینی

در ادامه‌ی مطالب آقای دکتر فیّاض‌بخش که اشاره کردند آموزش خانواده یکی از آموزه‌هایی است که آموزش‌و‌پرورش عمومی ما از تجربه‌ی مدرسه‌ی علوی گرفته است، در این اندیشه بودم که چه آموزه‌های دیگری از تجربه‌ی مدارس نوین مذهبی، برای آموزش‌و‌پرورش کشور ما در سطح عمومی می‌تواند مفید باشد.

قبل از ورود به بحث، باید بگویم که چه در سطح کلان و چه در سطح خرد و میانی، چه‌قدر مدل‌های مدیریّتی قابل پیاده‌سازی در محیط آموزش‌و‌پرورش یا مدارس وجود دارد. به‌عبارتی، حرف‌هایی که در فضای مدیریّتی زده می‌شود، اصلاً متناسب با محیط مدرسه است یا در بُعد کلان، بعضی اوقات کسانی را پیدا می‌کردیم که در فضای مدیریّت، تجربه‌ی آموزش‌و‌پرورشی نداشتند؛ امّا تجربه‌ی مدیریّتی بالایی داشتند و درصدد این بودیم که از حضور این افراد در وزارت آموزش‌و‌پرورش چه‌قدر می شود استفاده کرد.

یک بحث این است که تا چه حد قابل استفاده است یا این دو محیط تشابهاتی دارند. یک بحث دیگر این است که خود آموزش‌و‌پرورش و محیط‌های این‌چنینی، چه ویژگی‌هایی دارند و بحث دیگر این‌که فضاهای خرد و کلان تا چه حد قابل درس گرفتن هستند.

احساس می‌کنم می‌توانیم از تجربه‌ی مدارس نوین مذهبی، سه درس را بگیریم؛ یک، نگاه به مدرسه و آموزش‌و‌پرورش به‌عنوان یک نهاد اجتماعی و نه یک تشکیلات اداری است؛ یعنی هم‌چنان که گفته شد، خانواده، فضاهای کار، فضاهای آماده‌سازی فرزندان برای کار فضاهایی بوده که به‌صورت طبیعی، اجتماع این کار را انجام می داده است. این وظیفه را باید از اجتماع بگیریم و به یک نهاد خاصّی بدهیم و جامعه را کم کم نسبت به آن بدون مسئولیّت کنیم. شاید روال این بوده که وضعیّت در این مدارس با آموزش‌و‌پرورش عمومی ما تفاوت داشته است.

اوّلین درس این است که بسیار داریم کسانی را که فرزندی در این مدارس ندارند؛ ولی کمک به این مدارس می‌کنند. کم‌تر می‌شنویم کسی کمک به یک دبیرستان دولتی کند؛ برای این‌که در فردای جامعه‌ای که من می‌خواهم زندگی کنم یا فرزندان من زندگی کنند، خروجی‌های این دبیرستان از مدارس دولتی نقش بیش‌تری دارند.

درس دوم: سه اقلیم کاملاً متفاوت با آب و هوای آموزش‌و‌پرورش ما دیده می‌شود که این سه اقلیم کاملاً متفاوت، جز گفت‌وگوی دائمی و مستمر هیچ چاره‌ای در آن نیست. از ویژگی‌های آقای علّامه که در خصوص گفت‌وگوهای دائمی و مستمر ذکر می‌کنند، برای نمونه در مصاحبه‌ی آقای کاشانی‌وحید هست که یک جمعه‌ای از صبح تا شب، در دماوند مشغول صحبت بودیم. صبح شنبه ایشان زنگ زد که من فکر کردم لازم است جلسه‌ی دیگری بگذاریم. آن چیزهایی که فرض کنید راجع به آن گفت‌وگو صحبت کردیم، اشکالاتی دارد. این درس دومی هست که می شود گرفت.

درس سوم این است که ما به‌نحوی دو حوزه‌ی قدرت و اختیار را در آموزش‌و‌پرورش عمومی‌مان روی هم انداخته‌ایم که امکان گفت‌وگو را ایجاد نمی‌کند. در تجربه‌ی این مدارس، قدرت و اختیار به دو سوی ارتباط اجتماعی مدرسه با جامعه منتقل شده بود که روی این موضوع هم توضیحات بیش‌تری را خواهم داد.

در بحث تفاوت‌های مدرسه یا آموزش‌و‌پرورش با سازمان‌های تجاری، چون با آقای ترقّی‌جاه هم سابقه‌ی این بحث را داشتیم، واقعاً نظر این است که در جاهایی، این‌ها به‌شدّت فضاهایشان با هم فرق می‌کند. منظورم مدرسه و آموزش‌و‌پرورش نیست. در بیان عمومی‌تر، آن سازمان‌هایی که می خواهند یک تغییر رفتاری در انسان‌ها ایجاد کنند یا بگویند این طور رفتار نکن، بدیل آن را رفتار کن، ممکن است بخشی از قوّه‌ی قضائیّه باشد، ممکن است بخشی از پلیس باشد، ممکن است سازمان‌های بهداشت روانی باشند، ممکن است بخشی از برنامه‌های بهداشتی کشور باشد.

همه‌ی این‌ها به هر حال، موضوعشان این است که روی مدل رفتاری انسان‌ها تأثیر بگذارند. این سازمان‌ها به‌صورت کلّی، با سازمان‌های تجاری و صنعتی تفاوت دارند. این‌جا تمرکز روی کیفیّت عمل است، نه کمّیّت. اهداف تعیین‌شده آن‌قدرها که در محیط‌های صنعتی و تجاری دقیق هستند، این‌جا قابل تعریف دقیق نیستند. می‌گوییم می‌خواهد مسئولیت‌پذیر باشد؛ ولی نمی‌توانیم با دقّتی که آن‌جا هست، این‌جا بیان کنیم. این‌جا انگیزه خدمت کردن است و در آن‌جا، انگیزه کسب سود است. این‌جا منتفعان اصلی دانش‌آموز است که در مدرسه می‌خواهد درس بخواند و استفاده کند؛ آن‌جا مالکان یا مدیران هستند.

این‌جا در کلّ دنیا منابع سرمایه‌گذاری، وجوه عمومی، خیریّه و مالیّات است و در آن‌جا، سرمایه گذاری بخش خصوصی است. این‌جا نگاه به نیروی انسانی، نگاهی نیست که نیروی انسانی استخدام کنم برای این‌که یک کاری را انجام دهد. مهم‌ترین کار مدیر یا مؤسّس این است که نفری را انتخاب کند که به نیابت از خودش، فضای تربیتی در محیط مدرسه ایجاد کند. پس افراد ابزاری برای مدیران نیستند. آن هسته‌ای که در این مؤسّسه می‌خواهد تولید ارزش کند، جایی است که ارتباط بین دانش‌آموز و معلّم ایجاد می‌شود. در صورتی‌که در آن فضاها، ارتباطات در ایستگاه‌های کاری که تولید خدمت یا تولید محصول هست و آن شاغلی که در آن ایستگاه مسئولیّت دارد، آن‌جاست که آن ارزش ایجاد می‌شود. به هر حال، بحث جدّی است.

دوسه سال پیش، یکی از فارغ‌التّحصیلان مؤسّسه‌ی نیکان که در استرالیا رهبری آموزشی می‌خواند، معمولاً ما را چهارشنبه صبح‌ها از طریق ارتباطی که برقرار می‌شد، در جریان چیزهایی که خوانده بود قرار می‌داد. یک روز، مقاله‌ای را از آقایی به اسم کوزس که برای سال 1979 بود، معرّفی کرد. این مقاله‌ی قدیمی بسیار پراستناد است و هنوز که هنوز است، به آن استناد می‌شود . او در این مقاله، بین HSO ها (human service organization) با مؤسّسات تجاری یا صنعتی مقایسه می‌کند. این‌جا باز بحث بسیار جدّی مطرح است که چه در مدرسه و چه در سطح جامعه، ما سه اقلیم آب و هوایی کاملاً متفاوت با هم داریم. در سطح مدرسه‌ای، اگر ملاحظه کنید، یک حوزه، حوزه‌ی تعیین مسیر و راه و خطّ مشی است یا سیاست‌گذاری‌هایی است که در ارتباط مستقیم با جامعه اتّفاق می‌افتد.

یک روز آقای علّامه احساس می‌کند نیاز جامعه این است یا امروز این مدارس احساس می‌کنند آن نیاز مبرمی که الآن به آن پاسخ باید داده شود، این است.

این‌ها می‌خواهند یک فضای سیاست‌گذاری انجام بدهند. در بحث‌های فعلی، یکی از مواردی که جامعه در آن دچار سردرگمی در پیمایش ارزش‌ها و نگرش‌ها، با توجّه به تکنولوژی‌های جدید IT است، بحث آزادی دادن به فرزندان در استفاده از این وسائل است. نتایج پیمایش در سال 93 نشان می‌دهد که تقریباً، 49 تا 5/49 درصد در طیف موافق یا مخالف داریم؛ ولی تفاوت‌های استانی خیلی بالاست؛ یعنی مثلاً استانی داریم که می گوید 70 درصد موافق آزادی دادن هستند و استانی داریم که 60 درصد مخالف آزادی دادن هستند. خوب در این‌جا نشان می‌دهد جاهایی در جامعه، یک نیاز جدّی دارد. آن حوزه‌ای که می‌خواهد تعیین مسیر، راه و خطّ مشی نماید، الفبا و هدف‌گذاری و نوع صحبت کردن آن به‌کلّی با اقلیم‌های دیگر متفاوت است.

یک اقلیم میانی داریم که اقلیم تشکیلات اداری است. حال می‌خواهیم در چارچوب یک تشکیلات اداری، با بودجه‌ای که می‌خواهیم به‌صورت کارا و مؤثّر هزینه بشود، به آن اهدافمان برسیم و یک تشکیلات اداری برای پیاده سازی آن داریم. این تشکیلات، ادبیّات و هدف‌گذاری‌هایش کاملاً متفاوت است.

جایی هم داریم که آن اتّفاق اصلی دارد می‌افتد. آن هم همان جایی است که «core business» است و آن ارتباط دانش‌آموز و معلّم است؛ آن سرِ طیف کلاس است؛ آن‌جایی که ما یک معلّم را با اختیار کامل  سر کلاس می‌فرستیم و آن‌جا فرهنگ‌سازی اتّفاق می‌افتد. این سه اقلیم دارای آب و هوایی کاملاً متفاوت است.

برای این‌که ببینیم چه‌قدر متفاوت است، من یک مثال مدرسه‌ای می‌زنم و یک مثال کلان آموزش‌و‌پرورشی. مدرسه‌ای داشتیم که در جلسات روز معلم که هم هیئت‌امنا دعوت می‌شود، هم کادر اداری و هم معلّمان، کسی نبود که بتواند برای این سه گروه در یک فضا صحبت کند. بنابراین، پناه می‌بردیم به این‌که یک پزشک متخصّص بیاوریم و راجع به مسائل پزشکی با آن‌ها صحبت کنیم. در فضای کلّی کشور هم وقتی وزیران صحبت می‌کنند، اگر در فضای سیاست‌گذاری باشد، معلّمان ما هیچ ارتباطی با آن برقرار نمی‌کنند؛ در فضای اداری هم به همین صورت است.

سه فضای کاملاً مختلف وجود دارد که اقلیم‌هایشان کاملاً متفاوت است و چون متفاوت است، ناچار اختلاف نظر، دیدگاه‌های ناسازگار و عدم توافق پیش می‌آید و چون این‌چنین است، این فضاها دائماً نیازمند گفت‌وگو هستند.

در این مدارس، انواع و اقسام شوراها گذاشته می‌شود و این شوراها هستند که مسائل را طرح می‌کنند و در آن اختلاف نظرها مطرح می‌شود و ساعت‌های متوالی برای این کار وقت گذاشته می‌شود. این مسئله به ذات این سازمان‌ها برمی‌گردد که این سه اقلیمی که در آن هست، کاملاً آب و هوای متفاوتی دارد. اگر بخواهیم خیلی سریع بگذریم، در حوزه‌ی تعیین راه و خطّ مشی، رسیدن به اجماع برای ادای رسالت خیلی مهمّ است.

من همین‌جا، حاشیه‌ای به بحث صبح بزنم. ما در کشورهای مختلف، یک اصلاحات آموزشی از جهت دست‌رسی و یک اصلاحات آموزشی از جهت کیفیّت داریم. امروز صبح، راجع به عدالت آموزشی صحبت شد و جای خالی آن را احساس می‌کردند که همین‌طور هم هست. حرکتی که آقای علّامه آن زمان کرد، حرکت در فضایی بود که اصلاً دست‌رسی به آموزش‌و‌پرورش برای همگان میسّر نبود؛ نه این‌که دست‌رسی باشد و بگوییم حالا دست‌رسی به یک آموزش‌و‌پرورش کیفی باشد؛ ولی این‌جا، نوعاً اصل راهنما رسیدن به یک اجماع است برای رسیدن به آن رسالتی که از طرف جامعه احساس می‌شود که باید باشد و اگر بتواند یک چشم‌انداز کیفی و آرمانی را مطرح کند، موفّق است.

به‌عبارتی این کار، تبیین آرای موجود در جامعه و یارگیری فرهنگی است. من الآن هم که در بعضی از جلسات شرکت می‌کنم، می‌بینم که می‌گویند: خب، فلان آقا آن مدرسه رفته و راجع به استفاده از این ابزارهای جدید مثل موبایل و تبلت و... صحبت کرده؛ ببینیم چه می‌گوید یا نظرات کدامشان با ما بیش‌تر تطبیق دارد. فضای کاری، فضای مباحثه، گفت‌وگو و جست‌وجو و چنین فضاهایی سیر می‌شود؛ ولی حوزه‌ی تشکیلات اداری می‌خواهد از طریق سلسله‌مراتب و ایجاد هماهنگی کار را پیش ببرد. برنامه‌هایی می‌خواهد بگوید آن سیاست تدوین شده و من می‌خواهم اجرا کنم. اعمال قدرت از طریق سلسله‌مراتب و تقسیم کار کند و از ابزارهای مدیریّتی استفاده کند.

در حوزه‌ی صف که برای ارائه‌ی خدمت داریم، تصمیم‌گیری‌های حرفه‌ای و مستقل با توجّه به شرایط است. این بحث بسیار جدّی است که پزشکی و معلّمی، تطبیق بسیار زیادی یا مشابهت‌های بسیاری برای مواجهه با انسان دارد؛ ولی شیوه‌ی عملکرد ما در کشور با شیوه‌ای که در آموزش‌و‌پرورش راجع به پزشکی داریم، هیچ تطبیقی ندارد. آن تربیت نیروی انسانیِ قابل هست؛ ولی وقتی در مواجهه با مشکل و حلّ مسئله قرار گرفت، خودش نمی‌تواند ابتکار عمل و اختیار داشته باشد. این قسمت را نداریم.

تعریف موفّقیّت این است که که کاری را با کیفیّت و با استاندارد انجام بدهد و هم‌فکری و هم‌کاری افقی برای رسیدن به راه‌حل‌های بهتر و حلّ مسائل پیش‌رو داشته باشد. تجربه‌ای در همین مسائل مدارس جدید، برایم جالب بود. برای معلّم‌راهنمایی، در اصل تربیت یک آدم‌هایی در حدّ صف، با اختیارات کامل‌تر می‌خواهیم. در بعضی مدارس، بودجه‌ای را اختصاص دادند و گفتند: این مقدار را برای ارتقای حرفه‌ای شمای معلّم و این مقدار را برای تهیّه‌ی وسایل مورد نیاز تدریس یا اردو یا... گذاشتیم؛ ولی هزینه کردن این اعتبار در اختیار گروه درسی است. به این ترتیب، ما یک هم‌فکری و هم‌کاری دائمی افقی بین این افراد ایجاد کردیم؛ هم آدم‌ها را کمک کردیم که افراد حرفه‌ای بشوند و تصمیمات حرفه‌ای بگیرند و هم مستقلّاً بتوانند بر اساس آن تقسیم کار، عمل کنند و دیگر نیازی به این‌که در آن سلسله‌مراتب اداری بروند، نداشته باشند.

من بحثم را جمع‌بندی می‌کنم و برمی‌گردم به همان سه درسی که اوّل گفتم. این مدرسه در دل جامعه اتّفاق افتاده و نیاز واقعی جامعه را باید برطرف کند. بعد بر اساس آن نیازهایی که دائماً در حال تغییر است، برای خودش باید برنامه تعریف کند و وقتی که این خدمت‌ها را ارائه می‌دهد، مردم باید احساس کنند مشکلی که فرزندانشان داشتند، مشکلی که خانواده‌ها داشتند، به‌نحوی حل شده است. باید ببینیم جامعه نیازش چیست و یک خطّ مشی را برای مدرسه یا کشور ترسیم کنیم. بعد بتوانیم این را در قالب برنامه تعریف کنیم. این کار یک تشکیلاتی می‌خواهد که بیاید و این را اداره کند و بعد بخواهد نهایتاً آن اتّفاق اصلی در حوزه‌ی صف بیفتد.

این سه درس را می‌توانیم از مدارس برای آموزش‌و‌پرورش عمومی بگیریم. اوّل این‌که واقعاً به آموزش‌و‌پرورش به‌عنوان یک نهاد اجتماعی نگاه بشود، نه یک تشکیلات دولتی؛ نهاد اجتماعی‌ای که اگر فردا هیچ بودجه‌ای برای آموزش‌و‌پرورش نداشتیم، این کار تعطیل نشود. من یادم است در دهه‌ی 50، آقای علّامه در یکی از مصاحبه‌ها وقتی مزاحمت‌های حکومتی و ساواک زیادتر شد، خیلی جدّی اشاره کرده بود که: بروید و ببینید چه مدل‌های اجتماعی دیگری می‌توانیم داشته باشیم که اگر مدرسه تعطیل شد، ما آن ارتباط را تعطیل نکنیم و از راه‌های دیگری کار را پیش ببریم. نهاد اجتماعی تعطیل‌بردار نیست؛ ولی تشکیلات و نگاه تشکیلاتی کردن به آموزش‌و‌پرورش، مسائل و مشکلات خود را دارد و این درس اوّل است.

درس دوم سه اقلیمی است که کاملاً آب و هوای متفاوت با هم دارد. لازم است که دائماً گفت‌وگوی مستمر بین این جریانات اتّفاق بیفتد. اگر گفت‌وگوی مستمرّی اتّفاق نیفتد، ما فکر می‌کنیم که یک سند تحوّلی نوشته‌ایم؛ ولی آن سند تحوّل اگر بخواهد در کلاس درس توسّط معلّم پیاده شود، لازم است با آن گفت‌وگوهای مستمر در ذهن خودش به همان شکل بازتولید شود؛ و الّا در ذهن او چیز دیگری بازتولید می‌شود که با آن چیزی که سیاست‌گذاران ترسیم کرده‌اند، کاملاً متفاوت است.

درس سوم این است که ما الآن قدرت و اختیار را در حوزه‌ی تشکیلات اداری متمرکز کردیم. برای همین هم گفتمان غالبی که در آموزش‌و‌پرورش و در سطح کشور می‌شنویم، گفتمان معیشتی است؛ گفتمانی است که می‌گوید: ما 950 هزار معلّم داریم و 30 هزار میلیارد بودجه‌ی آموزش‌و‌پرورش داریم و 97 یا 99 درصد این بودجه صرف پرداخت حقوق می‌شود؛ ولی در مدارس نوین مذهبی هیچ وقت گفتمان غالب، گفتمان معیشتی نیست. با این‌که قطعاً در شرایط کلّی کشور مشکل معلّمان آن مدارس، مشکل معیشتی هم هست؛ ولی گفتمان، گفتمانی است که چه رسالتی در جامعه داریم؛ گفتمانی است که هر کدام از شما چه‌قدر توانسته‌اید در جامعه مؤثّر باشید، چه فرهنگی ایجاد کردید، چه تحوّلی در افراد ایجاد کردید. این قدرت و اختیار چنان‌چه هم‌چنان متمرکز در حوزه‌ی تشکیلات اداری شود، مانع از آن گفت‌وگو می‌شود. اتّفاقاً یک بحث جدّی در حوزه‌ی صف این است که معلّمان با نوع کاری که می‌کنند، معنی زندگی‌شان را می‌توانند پیدا کنند. نوع کار آن‌ها هویّت‌بخش است. اگر من این را نبینم و بخواهم در یک فضای ترسیم سیاست‌گذاری‌های کلان یا یک فضای دو دو تا چهارتای برنامه و بودجه و تخصیص اعتبار با آن‌ها صحبت کنم، هیچ زبان مشترکی را با آن‌ها نخواهم داشت.

بنابراین، این سه حوزه مطرح است: «نهاد آموزش‌و‌پرورش را نهاد اجتماعی دیدن»، «گفت‌وگو» و این‌که قدرت برگردد به این‌که کسی مثل آقای علّامه یا هر جایی که به‌عنوان حوزه‌ی سیاست‌گذاری آموزش‌و‌پرورش قرار می‌گیرد، این‌قدر مقتدر باشد که بتواند بگوید تا به حال از این مسیر می‌رفتیم، الآن از این مسیر باید برویم. قدرت باید برود آن‌جا؛ ولی اختیار هم باید بیاید آن‌جایی که واقعاً فرهنگ‌سازی می‌کند. نهایتاً ذکری هم کردیم از این‌که این مقاله با این که مقاله‌ی قرن 21 نیست و قدیمی است، ولی مقاله‌ی به‌شدّت پراستنادی است و نه‌تنها در حوزه آموزش‌و‌پرورش، بلکه در حوزه‌های بهداشت روان، قوّه‌ی قضائیّه، پلیس و سازمان‌های مختلفی که در پی این هستند که تغییر رفتاری در انسان‌ها انجام بدهند، مطرح بوده است. بحث این مقاله درباره‌ی سه حوزه‌ی تئوری است که این سه حوزه‌ی مختلف را در سازمان‌های HSO (سازمان‌های استاندارد سلامت) داریم.