ارائه دهنده: محمّدحسین بنکدارتهرانی
اکنون که این کلمات بر زبان ما جاری میشود، شاید شصت سال از نخستین روزهایی که چراغِ یکی از اوّلین مدارس نوین دینی در ایران به پایمردی و همّت والایی روشن شده، میگذرد. امروز و شاید خیلی پیشتر از حالا، میبایست همزمان با بهرهمندی از خلوص و باوری که این دست تلاشها میطلبد، دستبهکار بررسیِ علمی و روشمندِ حلّ مسائل این سازمانها باشیم و با نگرش به رویکردهای خاصّی که در فضای ذهن و ضمیر اینگونه سازمانها وجود دارد، روششناسی مناسب را برگزینیم.
ما در این جستار، نخست از انگارههایی دربارهی ماهیّت علوم اجتماعی سخن میگوییم و پس از آن، انگارههایی دربارهی ماهیّت جامعه را بررسی میکنیم. پرداختن به چهار پارادایم برای تحلیل نظریّههای اجتماعی، گذارِ ورود ِما به بسترِ سیستمِ روششناسی نظاممند خواهد بود که با چه روشی به سراغ سیستمهای خود در این مدارس برویم و بر این اساس که سازمانمان همنوا، زودمدار یا جمعمدار است، با یک کلگرایی خلّاق به حلّ مسائل سازمان خود در مدارس دینی بپردازیم.
در بخش دوم، تجربهی دگرگونیِ سازمانیِ انجامشده در یکی از موارد ِمورد مطالعه را بهصورتی گذرا وانمایی خواهیم کرد.
با پیشفرضهایی دربارهی ماهیّت علوم اجتماعی، این علم را میتوان بر اساسِ چهار مجموعه از انگارهها مفهومسازی کرد.
هستیشناسی؛
معرفتشناسی؛
ماهیّت انسانی؛
روششناسی.
بر اساس این چارچوب، طیفِ رهیافتهایِ فلسفی به علوم اجتماعی از ذهنیگرایی به عینیگرایی قابل مفهومسازی است.
انگارههایی دربارهی ماهیّت علوم اجتماعی
بیاییم برای دستیابیِ آسان در این جستار، مباحث علوم اجتماعی را بر پایهی چهار انگارهی هستیشناسی، شناختشناسی، ماهیّت انسان و روششناسی، مفهومسازی کنیم.
انگارههای هستیشناسی به جوهرهی پدیدههایی میپردازد که پژوهشگر در پی پژوهش دربارهی آنهاست. انگارههای شناختشناسانه با زمینههای دانش مربوط میشود و اینکه چگونه آدمیزاد میتواند به جهان پیرامونش بپردازد و دستاوردش را بهصورت دانش به همنوعان خود منتقل کند.
دستهی سوم انگارهها که با پیشفرضهای هستیشناختی و شناختشناسی پیونددار است، از دیدگاه مفهوم آنها جداست؛ انگارههایی است که به ماهیّت انسان و بهخصوص پیوند میان انسانها و محیط زیستشان مربوط است.
آشکار است که علوم انسانی میبایست مبتنی بر این دسته از پیشفرضها باشد؛ چرا که در زندگی آدمیزاد، موضوع و هدف، ایندسته علوم است. ازاینرو، میتوان دیدگاههایی را در علوم اجتماعی مشخّص کرد که متضمّن آن است که انسانها به شیوهی مکانیکی یا حتّی جبری، در برابر موقعیّتهایی که در جهان خارج با آنها مواجه میشوند، واکنش نشان دهند. اساس این دیدگاه این است که انسانها و تجربیّاتشان برونداد محیط هستند و انسانها بهوسیلهی شرایط خارجیِ خود شرطی میشوند.
از دیگر سو، دیدگاه دیگری وجود دارد که نقشی خلّاقتر به انسان نسبت میدهد و اختیار و اراده طیّ آن، نقشی محوری دارد؛ انسان بهمنزلهی آفریدگار پیرامون خود مطرح میشود؛ وارَس است، نه وارسیشونده؛ عروسکگردان است، نه عروسک خیمهشببازی.
انگارههای سهگانهای که در بالا بدان پرداختیم، پیوندی مستقیم با پیدایش پیشفرض چهارم دارد که دارای ماهیّت روششناختی است. هر یک از انگارهها پیامدهای مهمّی دربارهی شیوهی بررسی و سازوکار به دست آوردن دانش دربارهی جهان اجتماعی وامینمایاند. هستیشناسیها، شناخت معرفتشناسیها و مدلهای گوناگونی که دربارهی ماهیّت انسان به میان میآید، ما را بهسوی روششناسیهای متفاوتی میبرد.
چنانچه نوعی از روششناسی را برگزینیم که با جهان اجتماعی، همانندِ جهان طبیعی برخورد میکند و آن را پدیدهای خشک، واقعی، عینی و مستقلّ از انسان در نظر بیاورد، این تلاش علمی احتمالاً بر تحلیل روابط و قواعدی متمرکز میشود که بین عناصر مختلف جهان اجتماعی وجود دارد. در نتیجه، تشخیص و تعریف عناصر و شیوهی تبیین روابط بین آنها توجّه اصلی را به خود جلب میکند. اینگونه بحثهای روششناختی که در این دیدگاه از اهمّیّت برخوردار میشوند، عبارتاند از: خود مفاهیم، اندازهگیری آنها و تشخیص معنای زیربنایی آنها. این دیدگاه بهشدّت به دنبال یافتن قوانین کلّی است که واقعیّت قابل مشاهده را تبیین میکنند و زیر نفوذ خود میآورند.
از دیگر سو، چنانچه نوعی از روششناسی را برگزینیم که برای جهان اجتماعی کیفیّتی نرمتر، انسانیتر و ذهنیتر قائلاند و به دستاوردهای ذهنی افراد در خلقِ جهانِ اجتماعی اهمّیّت میدهد، شیوهای را بهکار میبندد که انسان از طریق آن به ایجاد، تعدیل و تفسیر جهان پیرامون خود مبادرت میورزد و توجّه اصلی را به خود میخواند.
با وانمایی کوتاهسازیشدهی انگارههای هستیشناسی، شناختشناسی، ماهیّت انسانی و روششناسی که بیانگر رهیافتهای گوناگون به علوم اجتماعی است، کوشیدیم دو دیدگاه کلّی را که تا حدّی در دو سوی یک قطب قرار دارند، به شما نشان دهیم.
از جامعهشناسیِ نظمدهی و جامعهشناسیِ تغییرِ بنیادی برایِ تحلیلِ پیشفرضهایِ نظریّههایِ اجتماعی استفاده میشود که مبنایِ آن برگرفته از بحث نظم و تضادّ است. بر اساس این چارچوب، طیفِ رهیافت به ماهیّت جامعه بین نظمدهی و تغییر بنیادی قابل مفهومسازی است.
انگارههایی دربارهی ماهیّت جامعه
دستهای از رهیافتهای جامعهشناسی بر تبیین ماهیّت نظم و تعادل اجتماعی تمرکز دارند و دستهای دیگر به رهیافتهایی مربوط میشود که به مسائل تغییر، تضاد و اجبار توجّه دارند. این تمایز توجّه زیادی را به خود جلب کرده و به بحث «نظمـتضاد» معروف شده است.
جامعهشناسی نظمدهی در تحلیلِ ما برای اشاره به نوشتههایی است که علاقهمند است جامعه را با تعابیر و واژگانی که بر وحدت و انسجام اساسی است، تبیین نمایند. این نوع جامعهشناسی اصولاً بهضرورت نظمدهیِ امور انسانی علاقهمند است و میکوشد تا به تبیین این نکته بپردازد که چرا جامعه تمایل دارد کلّیّت خود را حفظ کند و از هم فرو نپاشد.
جامعهشناسی تغییر بنیادی در تقابلی شدید با جامعهشناسی نظمدهی قرار میگیرد؛ ازاینرو که نگرش اصولیِ یافتن تبیینهایی برای تغییر بنیادی، تضادّ ساختاریِ ریشهدار، شیوههای سلطه و تناقضهای ساختاری است که نظریّهپردازان این جامعهشناسی را از ویژگیهای جامعهی امروزی میدانند. این جامعهشناسی اصولاً معتقد است که انسان باید خود را از ساختارهایی که مانع و محدودیّتی علیه پیشرفت او محسوب میشود، رها سازد.
مسائل اصلی این جامعهشناسی به محرومیّت انسان در هر دو بُعد مادّی و معنوی تأکید میکند. این جامعهشناسی بیشتر حالت خیالی و آرمانی دارد؛ زیرا به امکان و به اندازهیِ فعلیّت، توجّه دارد. بیشتر به امکانِ چیزی توجّه نشان میدهد تا هستیِ آنها؛ یا بیشتر به بدیلها علاقهمند است تا پذیرش وضع موجود.
ناهمسانیهای بین جامعهشناسیهای نظمدهی و تغییر بنیادی را شاید بتوان به یاری شکل روبهرو به نمایش گذاشت.
در این جستار، تمایز میان نظمدهی و تغییر بنیادی را بهمنزلهی دومین بُعد اصلی طرح خود، در کنار بُعدِ ذهنی و عینی پیش نهادیم.
اگر این ابعاد را با هم در نظر بگیریم، چهار پارادایم جامعهشناختی متمایز بهدست میآید که میتوان آنها را برای تحلیل طیف وسیعی از نظریّههای اجتماعی بهکار برد. روابط بین پارادایمها که ما از آنها به انسانگرای بنیادی، ساختارگرای بنیادی، تفسیرگرا و کارکردگرا یاد میکنیم، در نمودار روبهرو فراروی ماست.
با برابر قرار دادن این ابعاد، چهار پارادایم برایِ تحلیل نظریّهی اجتماعی ایجاد میشود.
با نگاه به نمودار، روشن میشود که هر یک از پارادایمها با پارادایم دیواربهدیوار خود در محورهای همتراز و همستون خود برحسب یکیدو بُعد، دارای انبوهی از ویژگیهای مشترک است؛ امّا از جهت بُعد دیگر با آن متفاوت است. ازاینرو، پارادایمها را میبایست پیونددار و در همان حال جدا از هم دانست؛ پیونددار بهدلیل ویژگیهای مشترکِ آنها و جداگانه بهعلّت تفاوت بین آنها.
درستانگاری پارادایمها بهمنزلهی چهار هستی متمایز، امری مهمّ است. چهار پارادایم ساختارگرای بنیادی، انسانگرای بنیادی، تفسیری و کارکردگرا، دیدگاههای گوناگونی برای گوارش و واکاویِ پدیدههای اجتماعی بیان میکنند و ابزارهای واکاوی گوناگونی به وجود میآورند.
چهار پارادایم
با استفاده از ابزارِ تحلیلِ نظریّهی اجتماعی مکاتبِ عمده تجزیهوتحلیل سازمانی بهشکل زیر دستهبندی میشوند.
حال هنگام آن است که با بهرهبردن از مطالب گفتهشده، به عرصهی سازمان و مدیریّت قدم بگذاریم.
نقطهی شروع برای ساختنِ سیستمِ روششناسی نظاممند، وانماییِ یک جدول الگوهای انتزاعی از موقعیّتهای مسئلهای یا ماهیّت مسئلههاست.
سیستم روششناسی نظاممند
روششناسیهای نظاممند در سازمان و مدیریّت، در چهار پارادایم برابرِ جدول زیر دستهبندی میشود.
رویکرد سخت سیستمی بهعنوان الگویِ اصولیِ تفکرِ سیستمیِ کاربردی، میکوشد تا بهترین ابزارها و امکانات را برای انتقال سیستم مورد نظر، از وضع موجود به بهترین وضعیّت ممکن پیدا کند.
پویاییشناسی سیستمها کلید شناخت چگونگیِ رفتار سیستمها را در روابط متقابل میان حلقههای پسخوراند مثبت و منفی میجوید.
سایبرنتیک سازمانی یک عامل سایبرنتیک را مورد استفاده قرار میدهد؛ یعنی مدل سیستمهای پایا را بهکار میگیرد تا بتواند پیچیدگیها و آشفتگیهای فراتر از توان تفکّر سخت سیستمی را مدیریّت کند.
مدیران به یاری مدل سیستمهای پایا خواهند توانست مسائل و مشکلات سازمانهای خود را تشخیص داده و آنها را بهگونهای برطرف نمایند که ماندگاریِ سازمانشان را تضمین کنند و دستیابی به اهداف آن را ممکن کنند.
نظریّهی پیچیدگی معمولاً با پیشبینیناپذیری و مطالعهی بینظمیها همراه است. مدیران با دستیابی به این الگوها، میتوانند نقاط حسّاسی را بیابند که با اِعمال فشار و تغییر در آنها، رفتار مطلوب در سیستم مورد نظرشان را ایجاد نمایند.
آشکارسازی و آزمون پیشفرضهای راهبردی، از یک فرایند آموزشی دیالکتیکی استفاده میکند. به این ترتیب، کشمکشها و اختلافات تحت کنترل درآمده و در پیدا کردن راهحل برای مسئلههای پیش روی سیستم، کارساز خواهد بود.
برنامهریزی تعاملی یا هنجاری در پی دستیابی به تفاهم سهمبران سیستم در مورد یک طرح آرمانی برای سیستم مورد نظر آنهاست. این به معنای حصول اطمینان از دستیابی به بیشترین خلّاقیّت از طریق فرایند چارهجویی برای مسئلههای درهمتنیدهای است که سهمبران سیستم پیشرو دارند و جایگزین کردن آن مسئلهها با آیندهای که برای همهی سهمبران مطلوب باشد.
روشهای نرم سیستمی مدیران را قادر میکند که با نظامهای ارزشی فرهنگها و فلسفههای گوناگون موجود در سازمانها کار کنند و آنها را تغییر دهند.
الگوی (ج) از رویکردهای سیستمی به روشهایی اختصاص دارد که در پی انصاف و عدالتگستری در طرّاحی سیستمها هستند.
دو رویکرد فهم انتقادی سیستمها و همپارچگی گروهی نمونههایی از تفکّر سیستمی آزادیبخش است. کاربرد این نوع رویکردها در مواردی است که ارزش رویکردهای نرم سیستمی بهخاطر فقدان انصاف یا غلبهی قدرت، مورد تهدید قرار میگیرند.
الگوی (د) رویکرد پسانوگرایی تفکّر سیستمی را شامل میشود. این تفکّر در پی آن است که تنوّع راهکارهای رویارویی با مسئلهی مورد نظر را بیشتر کند. رویکرد سیستمی برای روششناسیهای سیستمی ارائه شده است.
در این سیستم، روششناسیهای سیستمی از دو منظر اهدافِ اجزا و ارتباطات بین اجزا طبقهبندی شده است. این روششناسیها در قالب پارادایمهای چهارگانه نیز قابل طبقهبندی است.
ماهیّت مسئله
رویارویی با مسئلههای سازمانی بهتناسب پیچیدگی، تغییر و تنوّع بیشتر آنها، دشوارتر میشود. در یک عبارت بسیار کلّی، میتوان گفت: افزایش پیچیدگی و تغییر و تنوّع، از دو سرچشمه ریشه میگیرد؛ اوّل سیستمها هرچه بزرگتر باشند و تغییرات غیرقابل پیشبینی در آنها بیش تر باشد، پیچیدهتر میشوند؛ دوم، اعضای سیستم یعنی کسانی که هر کدام بهنوعی در آن موقعیّت مسئلهای سهمبر محسوب میشوند و ارزشها، باورها و علائق متفاوتی دارند.
کارکرد فرهنگ
از میان کارکردهایِ گوناگون فرهنگ، دو کارکرد آن بنیادینتر هستند. دین نیز از همین دو کارکرد سرچشمه میگیرد. نخستین کارکرد ِفرهنگ عبارت است از کمک به ترسیم نقشهی سیاسیـاجتماعی حیات انسان؛ دومین کارکرد فرهنگ که آیین با آن پیوندی تنگاتنگ دارد؛ عبارت است از معناآفرینی.
از آنجا که دین مسیری برای زندگی فرد و جامعه تعیین کرده است؛ مدارس نوین دینی بهدنبال کارسازی و پیادهسازی اهداف دین هستند. از دیگر سو، سازمان مدرسه بهعنوان یک نهاد فرهنگیـاجتماعی که محوریّت آن با سرمایههای انسانی است، سیستمی پیچیده است.
کلگرایی خلّاق بر این موضوع تمرکز دارد که چگونه میتوان با بهکارگیری خلّاقانهی ترکیبی از رویکردهای گوناگون، فایدهی این رویکردهای کلگرایانه را بیشتر کرد.
اگر مدیران مدارس ما این توانمندی را داشته باشند که سازمانهای خود را از پشت عینکهایی ببینند که چهار پارادایم جامعهشناختی و استعارههای سازمانی در اختیار ایشان قرار میدهند، موفّقتر خواهند بود.
مدیران یا مشاوران سازمانهای دینمدار نوین میبایست این توانمندی را داشته باشند که رویکردهای سیستمی گوناگونی را که بدانها اشاره کردیم، آگاهانه برگزینند و بهکار گیرند تا بتوانند عملکرد سازمانشان را بهبود بخشند.
ما برای آنکه بتوانیم در قرن بیستویکم، از عهدهی مسئلههای پیش روی سازمانِ خود برآییم، باید توجّه خود را بر این موارد متمرکز کنیم: ارتقای سطح هدفجویی و پایایی، پویش در راه غایتها و مقصودها، حصول اطمینان از وجود عدالت و انصاف و میدان دادن به گوناگونیها.
مدیران سازمانهای مدارس نوین دینی باید استانداردهای سختگیرانهای را برای ارتقای کارایی، کارامدی، جذّابیّتِ رهاییبخش، توانمندسازی و توجّه به استثناها و عواطف وضع کنند.
جوهرهی خلّاقیّت مدیریّت در این است که بهگونهای نظاممند خواهان بهبودهایی در همهی این موارد باشد؛ در عین حال که ناگزیر است بعضی اولویّتها را برای دستیابی به اهداف سازمان در نظر بگیرد و بر بعضی اقدامات تأکید ویژهای نماید.
وانمایی تجربهی دگرگونی سازمانی؛ همسازی مفاهیم نظری در گسترهی انجام و اجرا
فرهنگ سازمانی در مدارس دینی با توجّه به تفاوت سلیقهها گوناگون است. زیرسیستمهای مختلف سازمان مدرسه با توجّه به هدف، کارکرد و پیچیدگیشان، رفتارهای گوناگونی از خود نشان میدهند.
روششناسیها و روشهای گوناگونی برای حلّ مسائل سازمان، پیش روست. از این رو، برای یافتن روشهای اثربخش سیستمی در ایجاد بهبود کارکرد سازمان، به رویکردی خلّاقانه برای شناسایی و انتخاب روششناسی و روشهایِ سازگار با موقعیّتهای گوناگون نیاز است.
مراحل اصلی شناسایی و انتخاب روششناسیها و روشهای بهبود سازمانی:
انجام مطالعهی دورهی عمر و شناسایی فرهنگ سازمان؛
انتخاب روشها و روششناسیهای متناسب با ویژگیهای فرهنگی سازمان؛
بهکارگیری روشها و روششناسیها.
دورهی عمر سازمان
سازمانها همانند انسانها، شکل میگیرند، رشد می کنند، به بلوغ میرسند، پخته می شوند، پیر می شوند و میمیرند. این گذر عمر با زمان قابل اندازهگیری نیست. برای هر سازمانی، گذشتن از هر مرحلهی دورهی عمر، زمانی مخصوص به خود دارد. دورهی عمر سازمان را میتوان به ده مرحله تقسیم کرد. منحنی عمر یک سازمان سالم دارای توزیع نرمال یا زنگولهای شکل است (مطابق شکل پیش رو).
دورهی عمر سازمان را میتوان در سه بازهی کلّی تحلیل کردد: جوانی، تکامل و پیری. مراحل دورهی جوانی از ایجاد آغاز می شود. ایجاد دورهای است که ایدهها شکل میگیرد. زمانی که ایده جامهی عمل پوشید، سازمان وارد مرحلهای دیگر یعنی طفولیّت میشود. در این دوره، سازمان با بحران روبهرو میشود. این بحران بیشتر در کمبود نقدینگی و دلسردی بنیانگذار رخ مینماید.
با پشت سر گذاشتن این مرحله، سازمان به مرحلهی رشد سریع میرسد. سازمان در این مرحله زیرساختهای بایسته برای واپایشِ کارکرد خود را ندارد. با شروع ایجاد سازوکارهای کنترلی، سازمان عملاً وارد دوران بلوغ میشود. این جابهجایی، بحران مدیریّت را در پی خواهد داشت.
مراحل بالا مربوط به بازهی جوانی سازمان است. اگر سازمان بتواند این مراحل را با موفّقیّت پشت سر بگذارد، به مرحلهی تکامل وارد خواهد شد. هدف نهایی هر سازمان رسیدن به نقطهی تکامل و ماندن در آن مرحله است.
سازمانی که نتواند خود را در مرحلهی تکامل حفظ کند، ناگزیر به بازهی پیری قدم میگذارد. ثبات اوّلین دورهی پیری است. رفتار سازمان در این مرحله، مشابه تکامل است؛ با این تفاوت که به مرور، خلّاقیّت رخت خود را از سازمان برمیچیند. هنگامی که دغدغهی سازمان توجّه به روشهای موجودِ انجام کار شد، یعنی کوچکترین تغییری در نحوهی انجام امور با واکنش مواجه شد، سازمان وارد مرحلهی اشرافیّت شده است. توجّه به در و دیوار و شیوهی انجام کارها از ویژگیهای بارز این دوره است. با گذشت زمان، اوضاع سازمان بدتر میشود و افراد در کارها مدام بهدنبال مقصّر میگردند.
جستوجو و یافتن مقصّر یعنی سازمان در مرحلهی بروکراسی اوّلیّه وارد شده است. افراد برای اینکه به این دام نیفتند، بهدنبال بدگویی و بهاصطلاح زیر آب زدن هستند. به مرور زمان، شرکت دیگر نمیتواند منابع مورد نیاز خود را ایجاد نماید و اگر توجیه سیاسی نداشته باشد، خواهد مُرد. تحلیل دورهی عمر سازمانِ مورد مطالعه که با استفاده از منطق فازی انجام گرفته است، فراروی ماست.
شناخت فرهنگ سازمانی و انتخاب روششناسی
برابر آنالیز دورهی عمر، سازمانِ مورد مطالعه، دورهی رشد سریع و بلوغ را میگذراند. در این دوره، یکی از شاخصههای مهمّ فرهنگ سازمان، نظمگریزی است و سازمان باید با تمرکز بر ادارهکنندگی هدایت شود. مدیریّت سازمان برای آنکه بتواند این دوره را به سلامت از سر بگذراند، نیاز به سازمانی دارد که همنوایی بیشتری داشته باشد.
«مجتمع آموزشی ادب» ماهیّتی جمعمدار و پیچیده داشت و با توجّه به مطالعاتِ دورهی عمر، میبایست بر ادارهکنندگی تمرکز کنند. پس مدیریّت سازمان برای آنکه بتواند این دوره را به سلامت از سر بگذراند، نیاز به سازمانی با همنوایی بیشتر داشت.
برابرِ سیستم روششناسی سیستمی (SOSM)، استفاده از روششناسی پویاییشناسی سیستم، سایبرنتیک سازمانی و نظریّهی پیچیدگی در این شرایط توصیه شد.
بهکارگیری روشها و روششناسیها
مسائلِ موجود ِ پیشرویِ سازمان در سه گونه دسته بندی شد:
اوّل: مشکلاتی که خاستگاه واقعی آنها محتوا، روشها و منابع است؛
دوم: مشکلاتی که خاستگاه واقعی آنها نارضایتی از فرایند انتقال (روشمند شدن) است؛
سوم: مشکلاتی که خاستگاه آنها مسائل انسانی خاصّ سازمانهای فرهنگی (مدرسه) است.
برای مسائل دستهی اوّل، روششناسی سایبرنتیک سازمانی، دستهی دوم، روششناسی پویاییشناسی سیستمها و دستهی سوم، نظریّهی پیچیدگی پیشنهاد شد و حلّ مسائل با فرادید داشتنِ این روششناسیها و روشهایِ وابسته به هر یک در دستور کار قرار گرفت.