ارائه دهنده: سیّد مقداد نبوی‌رضوی‌روحانی

عنوان بحث من در مورد مدارسِ دگرانديشان در دوره‌ی قاجار است و فعّاليّت‌هاي فرهنگي دو گروه بابيان و بهاييان را در نيمه‌ی دوم دوران حكومت قاجار پي مي‌گيرد كه از ديدگاه من، يك تحوّل مهم در فضاي فرهنگي و رويكردهاي آموزشي در ايران است. مهم اين است كه از چه نگاهي به آن نگريسته شود؛ از نگاهي مي‌تواند رويكرد منفي و از نگاهي هم مي‌تواند رويكرد مثبت داشته باشد. براي آغاز كار، من ناگزيرم مقدّمه‌اي را خدمت دوستان عرض كنم كه براي درك اين مجموعه مفيد است.

شخصيّت مهمّي در تاريخ ما وجود دارد به نام سيّد علي‌محمّد شيرازي معروف به «باب» كه در سال 1260 قمري با ادّعاي نيابت خاصّ امام حيّ غايبِ منتَظر كه ظهور آن حضرت قريب‌الوقوع است، به پا خاست و اشخاص زيادي را به گرد خود فراخواند. او با اين دعوي، چهار سال كار خودش را جلو مي‌برَد. او خودش را باب امام دوازدهم، بقية‌الله، صاحب‌الزّمان، خوانده و مردم را به سوي خود براي زمينه‌سازي ظهور قريب‌الوقوع آن حضرت دعوت می‌كرد. اين ادّعا به‌‌واسطه‌ی شرايط اجتماعي و ديني كه در آن زمان در ايران حاكم بود، بسيار فراگير شد ـ‌كه بحث مفصلي مي‌طلبد‌ـ و خيلي از افراد تا چهار سال، به او گرايش پيدا كردند.

در سال 1264 قمري ـ‌كه سال چهارم دعوت سيّد باب بود‌ـ او در يك برگشت مهم و مبنايي در مبانی اعتقادش، خود را قيام‌كننده‌ی خاندان رسول‌الله دانست، نه امام دوازدهم و براي اين قيام هم تعريف جديدي را ارائه كرد كه نه برگزاري و فراگير كردن آيين اسلام و عدل و داد در جهان و برانداختن ظلم و ستم بود؛ بلكه نسخ ديانت اسلام و بنيان‌گذاري آيين جديدي به نام «آيين بيان» بود كه نمود آن را در تصوير پايين كه كتاب «بيان عربي» به خطّ خود سيّد علي‌محمّد باب است، مي‌بينيد.

با فراگيرشدن دعوت بابي در جامعه‌ی آن زمان ايران ـ‌كه به‌واقع، مي‌توانيم بگوييم غوغايي در مملكت ما به پا كردـ واكنش‌هاي مختلفي در ميان مسلمانان و مخالفان و منتقدان دعوت بابي در برابر آن دعوت بروز پيدا كرد كه بيش‌تر در قالب جنگ و جدال و كشتار بود؛ امّا برخي از دانشمندان آن زمان هم به نقد فكري و علمي آن دعوت پرداختند كه در صدر آن‌ها، مرحوم شيخ احمد شاهرودي است كه من در كارهايم، از آثار ايشان بهره‌ی بسياري برده‌ام و در بررسي تطبيقي آيين بيان، آيين بهايي و ديانت اسلام، حقّ مطلب را ادا کرده است؛ در كتاب «حقّ المبين» و سه رساله كه با عنوان «راهنماي دين» در سال‌هاي گذشته چاپ شده و به‌زودی چاپ جديد و منقّح هم از آن‌ها ارائه خواهد شد. من هميشه تعمّد دارم كه در سخنراني‌هايم به ايشان اشاره‌ كنم؛ چون آثار او در اين زمينه بسيار راه‌گشاست و افراد مي‌توانند به آگاهي‌هاي بسيار مناسبي در اين زمينه برسند.

سيّد باب چون خودش را صاحب وحي مي‌دانست و معتقد بود كه آن‌چه بر زبان او جاري مي‌شود، سخنان خداست و ديانت اسلام را نسخ كرده و چون سلسله‌ی مذاهب الاهيّه را صاحبان وحي كه بدون حضور فرشته‌ی وحي سخن مي‌گويند و سخن گفتنشان سخن گفتن خداوند است، براي آيين خودش هم يك موعودي را اسم برد به نام «من ‌يظهره الله» يعني كسي كه خداوند او را ظاهر خواهد كرد. در نبودِ من‌يظهره‌الله، تا سال‌هاي بعد كه بايد ظهورش محقّق مي‌شد، كساني را به‌عنوان مرآت، جانشين خودش كرد كه آن‌ها صاحب وحي بودند؛ امّا در حوزه‌ی آيين بيان؛ كه نخستين مرآت، ميرزا يحيي نوري معروف به صبح ازل است كه در تاريخ ايران، شخصيّت شناخته‌شده‌اي است؛ صبح ازل يا ازل كه از او در كتاب‌ها نام‌برده شده و اين دست‌نوشته‌اي است از باب كه او را به‌عنوان مرآت، جانشين خودش كرده است.

يكي از پيروان برجسته‌ی باب به نام ميرزا حسين‌علي نوري حدود بيست سال بعد، خودش را من‌يظهره‌الله دانست و با عنوان این‌که موعود آيين بيان است، دين باب را نسخ كرد و آييني به نام آيين بهايي را بنيان‌گذاري كرد كه تا به امروز، ادامه پيدا كرده و در ممالك مختلف جهان، مشغول تبليغ و گسترش ديدگاه‌هاي خودشان هستند. پس از آن، فرزندش ميرزا عبّاس نوري معروف به عبد‌البهاء تعاليم پدرش را ادامه داد كه اين شخصيّت بارز آيين بهايي است و توانست آن مرام را شكل دهد و به بقاي آن كمك كند. بعد از كشته شدن سيّد علي‌محمّد باب در سال 1266 ـ‌كه به دستور ميرزا تقي‌خان اميركبير و با حمايت ناصر‌الدّين‌شاه صورت گرفت‌ـ برخي از بابي‌ها تصميم گرفتند تا ناصر‌الدّين‌شاه را كه قاتل پيشواي خودشان مي‌دانستند، بكشند و انتقام قتل باب را محقّق كنند. آن‌ها در نزديكي كاخ نياوران فعلي در شمال تهران، به ناصر‌الدّين‌شاه حمله كردند؛ امّا نتوانستند او را به قتل برسانند. واكنش حكومت قاجار بسيار سخت بود. در سال 1268 قمري، يك بابی‌کشی در تهران راه انداختند و بزرگان بابي‌ها را به شكل سختي كشتند. هم مسلمان‌ها، هم بابي‌ها و هم بهايي‌ها، در تاريخ‌هاي خودشان گزارش كردند كه آن شخص به آن هیئت و اين شخص به اين هیئت به قتل رسيد.

نتيجه‌ی اين بابی‌کشی آغاز سنّت نهان‌زيستي و كتمان عقيده در ميان بابي‌ها بود. آن‌ها از ترس كشته شدن، خودشان را مسلمان جلوه مي‌دادند و در نهان، تبليغات ديني خودشان را پي مي‌گرفتند.

براي اين‌كه مقداري اين مسئله در ذهن دوستان بهتر جا بگيرد، من سه نمونه از نمودهاي نهان‌زيستي بابي‌ها در عصر قاجار را انتخاب كردم كه خدمتتان معرّفي كنم. يكي از آن‌ها ملّا محمّدجعفر كرماني است كه بنيان‌گذار آيين باب در كرمان است. به عبارتي، مي‌توانيم بگوييم كه او مركز بابيّه در ایران‌شهر كرمان بوده و هنوز هم كه هنوز است، پيروان باب، نه بهايي‌ها، كساني كه پيروان صبح ازل بودند و به ازلي معروف شدند، در آن شهر هستند و نمودهاي حضورشان را در آن‌جا مي‌شود ديد.

اين شخص كه از بابيان تراز اوّل بود، در ظاهر عالِم اسلامي بود و در مسجدي اقامه‌ی نماز جماعت داشت و در حجره‌ی سمت راست آن‌جا، به خاك سپرده شد. زماني كه من به آن‌جا رفتم تا از قبر او عكس بگيرم، آن تابلو را در بالا ديدم. مطالعه‌ی آن تابلو براي من محقّق كرد كه ادبيّات به‌كار گرفته‌شده در آن، يك ادبيّات بابي است؛ امّا نمي‌دانستم كه منظور چه چيزي است و چه مطالبي را مدّ نظر داشته تا اين‌كه كتاب تنبيه‌النّائمين را كه بعداً منتشر شد، ديدم. آن وقت، متوجّه شدم که اين تابلو، زيارت‌نامه‌اي است كه صبح ازل بعد از مرگ ملّا محمّدجعفر كرماني براي او نوشته و در نظر بابيّه، وحي خداوندي بوده كه بر زبان صبح ازل جاري شده در ثناي ملّا محمّدجعفركرماني. اين تابلو در مسجدي در شهر كرمان هنوز كه هنوز است، نصب است و مردم مي‌روند براي اين عالم فاتحه مي‌خوانند و گاه ممكن است همين دعا را هم برايش بخوانند و نمي‌دانند كه او نه‌تنها مسلمان نبوده بلكه يكي از بزرگان بابيّه بوده است.

دومین نمونه، حاج ميرزا هادي دولت‌آبادي از بزرگان تراز اوّل بابي‌هاي ازلي است كه بايد جانشين صبح ازل مي‌شد؛ امّا در ظاهر، از علماي تهران و اصفهان بود. مسجد سراج‌الملك در چهارراه سرچشمه‌ی تهران هنوز هم به‌پاست که مسجد او بود و قبرش در قبرستان ابن‌بابويه تهران در ميان مسلمان‌هاست؛ برخلاف بهايي‌ها كه يك قبرستان جداگانه براي خودشان به‌پا كردند به نام «گلستان جاويد» و در شهرهاي مختلف، خودشان را جدا معرّفي مي‌كردند. بابي‌هاي ازلي چون نهان‌زيست و داراي سنّت تقيّه و كتمان عقيده بودند، خودشان را مسلمان نشان مي‌دادند و در ميان مسلمانان مرام خودشان را به‌صورت غيرمستقيم امّا مهم، ديرپا و اثرگذار پي گرفتند و در عرصه‌هاي مختلف سياست و فرهنگ دوره‌ی قاجار، توانستند نقش‌آفرين باشند.

كتابي از حاج ميرزا هادي دولت‌آبادي تأليف شده در ردّ دعوت بهاءالله و اثبات حقّانيّت ميرزا يحيي صبح ازل به نام «فصل الكلام» كه با عبارت «بسم‌الله‌ الأمنع ‌الأقدس جلّ جلاله» آغاز شده كه بسم‌الله الرحمن‌الرحيم بابيّه است و مطالبي را آورده است.

نمونه‌ی آخر، شخص سیّدی است كه در هيئت عالمان دینی است؛ هم لباس سيادت دارد و هم در كسوت روحانيّت است؛ امّا نه مسلمان بوده و نه عالم ديني و نه برخوردار از ويژگي سيادت مورد توجّه در ميان مسلمانان است. ميرزا نور‌الله فرزند ميرزا يحيي صبح ازل در ميان بابيان ايران، مقام بلندي داشته؛ امّا از ترس، حتّي اسمش را هم عوض كرده بود: ميرزا محمّدحسن طبيب رشتي. در رشت به طبابت مي‌پرداخته و با عالمان ديني رشت هم روابط بسیار حسنه‌ای داشته است.

بابي‌ها در سال 1268 قمري ـ‌كه موفّق نشدند ناصر‌الدّين‌شاه را به قتل برسانندـ سرانجام حدود پنجاه سال بعد در سال 1313 قمري، او را به دست يك فعّال بابي به نام ميرزا رضاي كرماني به قتل رساندند و انتقام خودشان را از قاتل باب گرفتند. قتل ناصر‌الدين شاه يك كار شخصي نبود. من در فصل سوم كتاب «تاريخ مكتوم» به‌طور مفصّل به آن پرداخته‌ام و نشان داده‌ام كه يك طرّاحي از پيش آماده‌شده‌اي بود كه به دست ميرزا رضا كرماني محقّق شد.

دستور اوّليّه را سيّد جمال‌الدّين افغاني در استانبول صادر كرد. بابي‌هايي كه دوستان او بودند و دشمن مشتركي داشتند كه سلطنت قاجار باشد، با او هم‌راهي كردند و يك طرح بسيار دقيقي را آماده کردند و سرانجام، به دست ميرزا رضا كرماني آن را عملي كردند. ميرزا رضا كرماني در برخي از روايت‌هاي تاريخي، به‌عنوان بابي معرّفي شده؛ امّا چيزي كه اين مسئله را قطعي و براي ما محقّق مي‌كند كه او به اين مرام اعتقاد داشته، صورت استنطاق اوست كه ده سال بعد در روزنامه‌ی صوراسرافيل در زمان مشروطيّت چاپ شد. در آن‌جا، مي‌بينيم كه جملاتي را حذف كردند و نياوردند.

وقتي صورت اصلي اين استنطاق را ـ‌كه الآن در كتاب‌خانه‌ی ملّي ايران نگهداري مي‌شود‌ـ ملاحظه شود و آن قسمت‌هاي محذوفي كه در چاپ روزنامه‌ی صوراسرافیل آورده نشده، مشاهده شود، كاملاً محقّق مي‌شود كه ميرزا رضا كرماني يك ازلي بوده و آن شايعه‌هايي كه درباره‌ی او گفته شده، درست است. اين بحث را من در صفحات 176 و 177 كتاب تاريخ مكتوم آورده‌ام كه به‌دليل ضيق وقت، در اين‌جا به آن نمي‌پردازم. علاقه‌مندان مي‌توانند در آن‌جا ملاحظه كنند.

بعد از قتل ناصرالدّين‌شاه هم ميرزا يحيي صبح ‌ازل لوح ضيافت را كه شما صفحه‌ی اوّلش را در اين‌جا مي‌بينيد، صادر مي‌كند كه آياتي بوده كه بر زبان او جاري شده و حاكي از رضايت الاهي بر كشته شدن عدوالله، قاتل باب، ناصرالدّين‌شاه قاجار، است.

همه‌ی اين‌ها مقدّمه بود براي شناخت نهضت مدارس جديد در ايران كه بعد از قتل ناصرالدّين‌شاه شكل گرفت. دكتر مهدي ملك‌زاده از تاريخ‌نگاران مهمّ انقلاب مشروطيّت ايران است و كتاب هفت جلدي او از مراجع اصلي این حوزه‌ی مطالعاتي شناخته مي‌شود. در این كتاب، او درباره‌ی نهضت فرهنگي و مدارس جديد (كه طليعه‌ی انقلاب مشروطيّت بوده و مردان روشن‌فكر و ترقّي‌خواهي كه مي‌خواستند ايران را به پيشرفت برسانند، براي آن كار مي‌كردند و سرانجام كارخانه‌ی آدم‌سازي را در ايران راه انداختند) گفت‌وگوكرده كه من در فصل پنجم آن كتاب، به‌تفصيل بحث كرده‌ام. هم خود او و هم پدر او، ميرزا نصرالله ملك‌المتكلّمين ـ‌كه از وعّاظ معروف عصر مشروطيّت است و مبارزات خيلي مهمّي را با سلطنت قاجار داشته‌ـ هر دو اعتقاد ازلي داشتند؛ به‌ظاهر مسلمان بودند؛ امّا در باطن، بابي ازلي بودند. ما مي‌توانيم بگوييم كه بنيان‌گذار نهضت مدارس جديد در ايران، حاج شيخ هادي نجم‌آبادي است كه از مجتهدان معروف تهران به‌شمار مي‌رفت.

ميرزا علي‌خان امين‌الدّوله، صدراعظم نوگراي مظفّر‌الدّين‌شاه قاجار را او به تأسيس مدارس جديد در تهران واداشته كه گزارشي كه در اين‌جاست، از كتاب تاريخ بيداري ايرانيان، اثر ناظم‌الاسلام کرمانی است. در آن‌جا گفته: «هم چهلم ميرزا رضاي كرماني و هم مراسم سالگرد اعدام او را آقاي شيخ هادي نجم‌آبادي به‌صورت خيلي محدودي برگزار كرد. از نتايج اين مجلس بود: اقدام امين‌الدّوله به افتتاح مدرسه‌ی رشديّه و ترويج معارف و تكثير مدارس و مکاتب.»

امين‌الدّوله به ارشاد استادش، شيخ هادي نجم‌آبادي، ميرزا حسن رشديّه را وا‌داشت كه در تهران، مدرسه‌ی رشديّه را به‌عنوان اوّلين مدرسه‌ی جديد بنيان‌گذاري كند.

شخص ديگري كه گزارش‌هاي مهمّي درباره‌ی ماهيّت مدارس جديد در آثار خودش ارائه كرده، حاج ميرزا يحيي دولت‌آبادي است كه تا سنين ميان‌سالي، به لباس روحانيّت ملبّس بوده و بعدها در زمان رضاشاه، به تبعيّت از سياست‌هاي يكسان كردن لباس توسّط حكومت پهلوي، لباس سابق خودش را از تن درمي‌آورد. ايشان شخصيّت بسيار مهمّي در تاريخ ايران است. او عضو گروه كشندگان ناصرالدّين‌شاه قاجار است و بعدها در مدارس جديد، نقش اوّل را ايفا كرده؛ سه مدرسه در تهران برپا كرده و کوشاترین فرد در این زمينه بوده؛ امّا از بزرگان بابيّه است. صبح ازل نامه‌اي‌ به ميرزا يحيي دولت‌آبادي نوشته و شعري نيز در مدح او سروده است؛ زيرا ميرزا يحيي دولت‌آبادي سفري به قبرس داشته و يك سال‌ونيم در خدمت صبح ازل بوده و بسيار مورد توجّه ايشان قرار داشته است.

ما اسناد زيادي داريم كه من دو مورد آن را در اين‌جا آورده‌ام. مكتوبات شخصي صبح ازل به خطّ او خطاب به حاج ميرزا يحيي دولت‌آبادي كه ظاهراً يك عالم مسلمان بوده است؛ امّا باطناً نه‌تنها بابي بوده كه بعد از مرگ صبح ازل، رهبر بابيّه مي‌شود؛ رهبر اقلّيّت ازلي كه تا آخر هم خودش را چنان مسلمان نشان مي‌داد كه الآن ظنّ غالب مورّخان ما اين است كه حاج ميرزا يحيي‌دولت‌آبادي يك شخص مسلمان ضدّ بابي و به‌خصوص ضدّ بهايي بوده است. حاج ميرزا يحيي‌دولت‌آبادي كتابي به نام «مستبصر» داشته كه در اثبات دعوت باب نوشته است؛ ولي همين شخص «كتاب علي» را نوشته كه مشتمل بر اصول دين و تاريخ معصومان و فروع دين است. برای تدريس درجه‌ی دوم مكاتب ابتدائيّه ملّيّه‌ي ‌مظفريّه، كتاب ديني نوشته براي مدارس جديد. در ظاهر نويسنده‌ی كتاب ديني با رويكرد اسلامي و شيعي است؛ امّا در باطن، كسي است كه كتاب مستبصر را در اثبات دعوت باب به نگارش درآورده است كه اين نسخه‌ی خطّي كه اين‌جا مي‌بينيد، به خطّ خواهرش، فخرتاج دولت‌آبادي است كه تا حدود بیست‌وسه‌چهار سال پيش هم در قيد حيات بوده است. حاج ميرزا يحيي برخي از مهم‌ترين گزارش‌ها را درباره‌ی شكل‌گيري مدارس جديد ارائه كرده است.

من امين‌الدّوله را معرّفي كردم که بنيان‌گذار نهضتِ مدارس جديد به دستور استادش شيخ هادي نجم‌آبادي است. در فرازهايي كه من اين‌جا آورده‌ام، ميرزا يحيي دولت‌آبادي به روابط معنوي امين‌الدّوله با حوزه‌ی بيداران تهران اشاره مي‌كند. كلمه‌ی «بيداران» يك كلمه‌ی كليدي در ادبيّات تاريخ‌نگارانه‌ی حاج ميرزا يحيي دولت‌آبادي در كتاب «حيات يحيي» است. هيچ‌كس را پيدا نمي‌كنيد كه بخواهد درباره‌ی جنبش مشروطيّت ايران، سال‌هاي قبل از مشروطيّت، قتل ناصر‌الدّين‌شاه، اواخر حكومت ناصرالدّين‌شاه، بعد از مشروطيّت و نيمه‌ی اوّل حكومت رضاشاه پهلوي مطالعه كند و از كتاب حيات يحيي بي‌نياز باشد. كتاب بسيار مهمّي است كه در چهار جلد به نگارش درآمده است. از مهم‌ترين كليدواژه‌هاي اين كتاب، عنوان بيداران است؛ حوزه‌ی بيداران تهران، حوزه‌ی بيداران قسطنطنيّه. در اين‌جا، مي‌گويد: امين‌الدّوله روابط معنوي با حوزه‌ی بيداران تهران داشته است.

در فراز بعدي، درباره‌ی ميرزا آقاخان كرماني، داماد صبح ازل ـ‌كه به جرم دخالت در قتل ناصر‌الدّين‌شاه، در تبريز كشته شد‌ـ به اميدواري بيداران تهران به نجات او توسّط امين‌الدّوله اشاره دارد. در فراز سوم، مي‌گويد: «امين‌الدّوله سال‌ها معاشرين و مصاحبينش منحصر بودند به معدودي از دانشمندان بيداران كه از دور روشنايي قرن حاضر را ديده و آرزو مي‌نمودند دريچه‌اي هم از آن روشنايي به اين مملكت گشوده شود.»

پس اين سه فراز نشان مي‌دهد كه ميرزا علي‌خان امين‌الدّوله، بنيان‌گذار نهضت مدارس جديد در ايران كه به ارشاد معنوي استادش شيخ هادي نجم‌‌آبادي اين كار را آغاز كرد، با بيداران تهران روابط معنوي بسيار عميقي داشت. فراز آخر فراز كليدي است كه مي‌گويد: «امين‌الدّوله بيداران تهران را در هر لباس كه باشند، به مساعدت در نشر معارف مي‌خواند و همه را به هم‌راهي با مدارس جديد و تجديد اصول تعليم و تعلّم تشويق مي‌نمايد.»

بيداران چه کسانی هستند؟ من مقاله‌اي نوشته‌ام به نام «نقش وقايع‌نگاران بابي در گزارشگري جنبش مشروطيّت ايران». در فرازي از آن مقاله، به‌خوبی نشان داده‌ام كه واژه‌ی بيداران در ادبیّات نهان‌نگارانه‌ی حاج ميرزا يحيي دولت‌آبادي، عمدتاً درباره‌ی بابي‌ها به‌كار رفته است. يك نهان‌‌زيستي داريم كه خودشان را مسلمان نشان مي‌دادند و بر اساس آن نهان‌نگاري داريم كه طوري مي‌نوشتند كه اگر شما بدانيد آن‌ها بابي بودند، مطالب آن‌ها را بسیار عمیق‌تر متوجه مي‌شويد؛ اگر هم ندانيد آن‌ها بابي بودند، خيلي عادي درك خواهيد كرد.

ميرزا حسن رشديّه به اعتقاد شخصي من، بر اساس برخي از نقل‌ها، بابي بوده است؛ هرچند كه مخالفان و منتقدانی هم دارد. شيخ هادي نجم‌آبادي از بزرگان بابيّه‌ی تهران نيز مدرسه‌اي را سرپرستي مي‌كرد. سردار مكرّم فیروزکوهی هم به دستور شيخ هادي مدرسه‌ی خيريّه را به پا مي‌كند كه هنوز مكان آن هست. شيخ مهدي شريف‌كاشاني هم از بزرگان بابيّه است و کتابی درباره‌ی مسافرت خودش به قبرس و ديدار با صبح ازل نوشته؛ نامه‌هايي را هم صبح ازل به شيخ مهدي شريف‌كاشاني نوشته است. مدرسه‌ی علميّه‌ی «شرف مظفّري» از ادغام دو مدرسه‌ی شرف و مظفّري ایجاد شده است. مدرسه‌ی مظفّري پیش‌تر تحت مديريّت شيخ مهدي شريف‌كاشاني بوده است. شيخ محمّدرفيع طاهري هم از بزرگان بابيّه بوده كه در ظاهر، هیئت روحاني و اسلامي دارد. دست‌نويسي از او وجود دارد كه يكي از آثار صبح ازل را رونويسي كرده و نام خودش هم هست و کتاب عربي مدارس جديد آن زمان را هم نوشته است. همايون فره‌وشي كه مترجم بوده، در مدرسه‌ی كماليّه فعّاليّت داشته و او هم از بزرگان بابي بوده است. قاضي قزويني در قزوين از كساني بوده كه نهضت مدارس جديد را پي گرفته است. حاج مصباح‌الحكما، نوه‌ی صبح ازل و حاج علی‌اکبر صنعتي‌كرماني اين مقوله را در كرمان پي مي‌گرفتند.

نوه‌ی برادر حاج ميرزا يحيي دولت‌آبادي ـ‌كه او هم حاج ميرزا يحيي است‌ـ مكتوب مهمّي در نوشته‌های تاريخي خودش دارد درباره‌ی عموي پدرش، حاج ميرزا يحيي، كه از بزرگان نهضت مدارس جديد بوده و تا آخر هم اعتقاد بابي داشته و جانشين صبح ازل به‌شمار مي‌آمد. آقاي ناصر دولت‌آبادي اين‌گونه مي‌گويد: «از آن سال تا اوايل مشروطيّت و بلكه تا آخر عمر، اوقات گرامي و همه‌ی هستي خود را در راه تأمين معارف مملكت مصرف كرد و عقيده داشت چاره‌ی همه‌ی دردهاي مملكت نشر فرهنگ است و از اين راه است كه عقايد و معارف حقّه را مي‌توان به مردم القا كرد».

اين تعبیر خيلي مهمّ است. عقايد و معارف حقّه در نگاه نويسنده و آن كسي كه دارد در اين متن توصيف مي‌شود، اعتقاد بابي است. این‌ها به معارف مملكت خدمت كردند و اين اصلاً قابل انكار نيست؛ ولی هدف غايي آن‌ها از مدارس جدید، نزديك كردن مردم به اعتقاد بابي بوده است.

در گزارشي، علماي تهران را توصيف مي‌كنند كه برخي از بزرگانشان مخالف مدارس جديد نبودند؛ بلكه فكر مي‌كردند حضور بابياني هم‌چون حاج ميرزا يحيي دولت‌آبادي باعث مي‌شود كه در اين مدارس، دوباره بابيّه رواج پيدا كند. دو نفر از علماي بزرگ آن زمان یعنی شيخ فضل‌الله نوري و شيخ عبد‌النّبي نوري، برخلاف آن چيزي كه در باره‌ی آن‌ها مشهور است، هردو موافق مدارس جديد بودند. شيخ فضل‌الله نوري اعلاميّه‌اي دارد كه اين كار بسيار مفيد است و می‌گوید من خودم اين مبلغ را در اين مسير خدمت خواهم نمود. اين تعبير خيلي مهمّ است. شيخ عبد‌النبّي نوري چهار سال قبل از شروع نهضت مدارس جديد، اعلاميّه داده است كه ما بايد مدارس جديد را در ايران شروع كنيم. شيخ احمد شاهرودي كه اسمش را در ابتداي سخنراني آوردم و آثار خيلي مهمّي درباره‌ی بابي‌ها و بهايي‌ها نوشته، خودش صاحب مدرسه‌ی جديد در شهر شاهرود بوده است. بهايي‌ها هم در آن زمان كارهايي كردند كه نام سيزده مدرسه‌ی آن‌ها را من آورده‌ام. هم‌چنین در كتابي از دكتر سلي شاهوار، استاد دانشگاه حيفا در اسراييل، اين مسئله را بررسي كرده است. تمام مدارس بهايي‌ها توسّط محمّدعلي فروغي، نخست‌وزير زمان رضاشاه، در سال 1313 بسته مي‌شود. كتاب خوبي در اين زمينه در سال‌هاي گذشته منتشر شده به نام «آموزش، دين و گفتمان اصلاحِ فرهنگي در دوران قاجار» نوشته‌ی خانم دکتر مونیکا ام. رينگر در آمريكا. اين تحليل‌هايي كه من ارائه كردم، مكمّلش را ايشان در كتاب خودش آورده و ارزشمند است و براي مطالعه درباره‌ی نهضت مدارس جديد در عصر قاجار مفید است.