ارائه‌دهنده:‌حسن طارمی‌راد

من می‌خواهم مدرسه‌ی علوی را به‌عنوان یک پدیده‌ی تاریخی نگاه کنم. بررسی ابعاد روش تربیتی آن‌ها از عهده‌ی من خارج است؛ ولی بیش‌تر می‌خواهم به نقش و جایگاه تاریخی این پدیده در فضای سیطره‌ی جهان جدید بپردازم. البتّه در این بیست دقیقه که نمی‌توان همه‌ی حرف‌ها را زد؛ امّا اجمالاً رویکرد بحث من این است. در مقدمه، دو نکته را عرض می‌کنم. بنده و جناب آقای اویسی آخرین گروهی از مدرسه‌ی علوی هستیم که دوره‌ی کامل دبیرستان را در زمان آقای روزبه درک کردیم. بنابراین، تجربه‌ی زیسته‌ی من با مدرسه‌ی علوی تأثیر روشنی در تلقّی من از مدرسه دارد و صرفاً یک مطالعه‌ی تاریخی یا گزارش سندی نیست. شاید من از این مدرسه روایت خودم را داشته باشم. دوم این‌که به‌صورت شاید غیرارادی، نگاه من به مدرسه‌ی علوی کاملاً مثبت است. نمی‌خواهم تعبیر شیفتگی بکنم؛ امّا یک‌جور وابستگی هست و ممکن است این موضوع در صحبت‌های من اثر بگذارد. حالا شاید برخی از صحبت‌هایم قابل اثبات نباشد؛ امّا خواستم اگر شما صحبت‌هایم را جانب‌دارانه تلقّی کردید، بدانید که قصدم جانب‌داری نیست؛ واقعیّتی است که به آن اعتقاد دارم.

این مقدّمه را گفتم برای این‌که بحثم را راحت‌تر بتوانم بیان کنم. ببینید؛ عبارتی برای من خیلی قابل توجّه بوده و ناگزیر به‌خاطر جالب توجّه بودن، مطالعه‌اش کردم. آن عبارت این است که همه‌ی شما شنیده‌اید که یکی از مجتهدان بزرگ در دوره‌ی مشروطه گفته است: «سیاست ما عین دیانت ماست.» مرحوم شهید مدرّس برای بنده به‌دلایلی قابل توجّه بود. از این نظر که در مدرسه‌ی علوی، مرحوم آقای علّامه که سعی می‌کرد یک جور با حرکت‌های سیاسی فاصله داشته باشند، خیلی از مدرّس تجلیل می‌کرد و او را بزرگ می‌داشت و خیلی ویژگی‌های او را می‌گفت.

بعدها، خیلی فکر کردم که: چه شده که در کنار آیت‌الله بروجردی و مرحوم شیخ حسنعلی اصفهانی و خیلی آدم‌های بزرگ دیگر، مدرّس را به‌خصوص آن جهت استقلال روحی و استواری در برابر هجمه‌های بیگانه را این‌قدر توجّه می‌کرد؟ این منشأ آن شد که عبارت مدرّس را که همه شنیده‌ایم، پی گرفتم تا ببینم عبارت کجاست و کی ‌گفته است. به اعتقاد من، یکی از بدفهمی‌های مهمّ تاریخ معاصر ما همین جمله است و می‌خواهم این را بگویم که مدرسه‌ی علوی تبلور چنین نگاهی است، اگر ما آن عبارت را درست بفهمیم.

من قبلاً این را بگویم که مدرّس چهره‌ی روشنش در نزد عموم مردم به‌عنوان چهره‌ی سیاسی است و آن هم چهره‌ای که با استبداد رضاشاهی درافتاده و بعد هم به تبعید رفته است و در تبعید هم او را به شهادت رساندند. این چهره‌ی مدرّس باعث شده که نگرش‌های علمی و فرهنگی او و فهم دلایل ورود او به عرصه‌ی سیاست یا در شکل مشروطه‌اش، خیلی مغفول واقع شود.

در زمانی‌که مدرّس در مجلس بود، تصمیم می‌گیرند بودجه‌ای را برای تأسیس مدارس جدید تصویب کنند. مدرّس یک سخنرانی می‌کند که خواندنی است و در آن‌جا بحث می‌کند که ما پیشینه‌ی مدرسه داریم به این عظمت؛ این همه مدارس داریم. ما باید خودمان تحوّل داشته باشیم و نظام آموزشی ما در دل همین مدارس دیده شود؛ نه این‌که دوباره ساختمان بسازیم. بعداً هم همان کار کردند؛ یعنی کنار گذاشتن این همه ابنیه و این همه پیشینه و احداث یک چیز جدید. این اتّفاق را وقتی می‌خواهد شرح بدهد، این مطلب را می گوید: «من مدّت‌ها درباره‌ی وضع ممالک اسلامی فکر کردم و دیدم که فرق ما با دیگران... .» یعنی دقیقاً منظورش جهان غربی است که آن موقع مطرح بوده. این‌جای آن سخنرانی که می‌گوید، خیلی مهمّ است: «در آن ممالک، سیاستشان عین دیانتشان یا جزء دیانتشان است.»

همه‌ی ما می‌دانیم که جهان غرب با کنار گذاشتن دین در عرصه‌ی مدیریّت و سیاست و اجتماع و نیز بهره‌گیری از دین حدّاکثر در ساحت فردی و اخلاقی، تمدّن خودش را بنا کرده است. مراد مدرّس از دیانت، مجموعه‌ی آن نگرش‌ها و باورها و اصول کلّی است که انسان را وارد زندگی می‌کند؛ وگرنه آن‌ها دین به معنایی که ما می‌گوییم، نداشتند. حالا شما این را دقّت بفرمایید که اصلاً منظور از دیانت در این‌جا چیست. «در ممالک اسلامی، اشخاصی که متدیّن هستند، دوری می‌کنند از اشخاصی که داخل در سیاست هستند. این تفرقه‌ای که اتّفاق افتاده، ما عالَم سیاست به معنای عامّ کلمه یعنی مدیریّت جامعه را عالَم نادرستی می‌دانیم و متدیّنان هرچه می‌توانند، فاصله می‌گیرند و این فاصله گرفتن تا قبل از دوره‌ی جدید مقدور بوده؛ چون که عمده‌ی نهادهای حرکت‌آفرین جامعه خارج از حکومت بودند؛ مثلاً تجارت، نهاد وقف و نهاد قضا در دروه‌ی جدید که همه چیز می‌رود ذیل سیطره‌ی حکومت‌ها و دولت‌ها شکل می‌گیرد.» بعد می‌گوید: «من و امثال من که مشروطه را تصدیق کردیم، برای این بود که این اختلاف برداشته شود. ما می‌خواستیم بیاییم و وارد کنیم متدیّنین را به مدیریّت جامعه و این معنا ندارد که دولت و ملّت، سیاست و دیانت، دوتا باشند.» این عبارت مدرّس که در دو سخنرانی مطرح کرده است، به گمان من خیلی بد فهمیده شده است. برخی فکر کردند که مدرّس می‌خواهد بگوید که دین عین سیاست و سیاست عین دین است. اصلاً چنین حرفی نیست. اصلاً او چیز دیگری دارد می‌گوید: متدیّنان باید در مدیریّت اجتماع خودشان حضور داشته باشند و لازمه‌ی این کار، فراهم آوردن آن امکانات و توانایی‌هاست.

این را اضافه کنم برای این‌که بیش‌تر بتوانیم این مطلب را نقل بکنیم. باز برای دوستانی که اهل مطالعه و اهل تاریخ هستند، تأکید می‌کنم که مدرّس نامه‌ای دارد به احمدشاه قاجار در زمانی که می‌خواستند سلطنت را تغییر دهند. شاه در اروپا مانده بود و می‌ترسید به ایران برگردد. مدرّس سفرش به اصفهان را نیمه‌کاره رها می‌کند و می‌آید تهران و فعّالیّت‌هایی می‌کند که این اتّفاق نیفتد. چرا؟ واقعاً فکر می‌کرده که شاه قاجار اسلام‌پناه است و رضای پهلوی غیراسلام‌پناه؟ نه؛ نکته‌ی اصلی همین است. می‌گوید که می‌خواهند در ایران تغییر رژیم فرهنگی بدهند. همه خیال می‌کنند رضاشاه را آورده‌اند که سلطنت قاجاری کنار برود و شاه دیگری روی کار بیاید. نه؛ داستان مهم‌تر از این است. می‌گوید: «شاه مستحضرند که من و رفقای من برای حفظ سلطنت ‌ایشان هیچ دریغ نورزیدیم. علّت این فداکاری نه علاقه‌مندی به شخص اعلی‌حضرت است؛ بلکه تغییر رژیم ایران در حال حاضر مفهومش اختلال مبانی دوام و بقای جامعه‌ی ایرانی است. صریحاً می‌گویم: من که مدرّس هستم، به مبارزه نمی‌پرداختم برای ماندن شما؛ امّا بر من ثابت است که مقصود در حال حاضر تغییر رژیم حقیقی است در تمام شعب: اجتماعی و سیاسی. از لحاظ حیات اجتماعی، تیشه به ریشه خواهند زد؛ نوعی از تجدّد به ما داده می‌شود که تمدّن مغربی را با رسواترین قیافه تقدیم نسل‌های ‌آینده خواهند نمود و مدنیّت مغرب و معیشت ملل مترقّی را در رقص‌ و آواز و‌ مفاسد اخلاقی دیگر خواهند شناخت.» این نامه خیلی مفصّل و هشداردهنده است نسبت به اتّفاقاتی که درآن مقطع افتاده است؛ آن هم توسّط انگلیس که قَدرقدرت اواخر قرن نوزدهم بوده است.

حالا من این مقدّمه را گفتم برای این‌که عرض کنم دریافت شخصی من این است که مرحوم علّامه کرباسچیان در کلاس‌های اخلاق، اصرار داشت چهره‌ی مدرّس در نظر ما آن هم در آن فضای امنیّتی که اواخر دهه‌ی 40 و اوایل دهه‌ی 50 بود، حفظ شود. در آن فضای امنیّتی، من در ذهنم فضای تشییع جنازه‌ی آقای روزبه را مرور کردم؛ حتّی نمی‌گذاشتند بچّه‌ها برای تشییع حاضر شوند. رئیس آموزش‌و‌پرورش در مدرسه نشسته بود که مبادا این‌ها به تشییع بروند. این فضای امنیّتی را شما در نظر بگیرید. در آن فضای امنیّتی، مطرح کردن اسم مدرّس و این‌که رضاخان این‌طور گفت، پیام دارد. همه‌ی آن‌هایی که سر کلاس اخلاق بودند، یادشان هست که آقای علّامه این‌طور می‌گفت که مدرّس گفت: «مرده باد رضاخان! زنده باد خودم!» با آن مدل خاصّ خودش می‌گفت. او می‌خواست آدم‌هایی را معرّفی کند که در اجتماع حضور مؤثّر داشتند. مدرّس می‌گفت: «آدمی مثل من و بزرگ‌تر از من [منظورش آخوند خراسانی بود.] که خواهان مشروطه بودند، این‌طور می‌خواستند حرکت کنند.»

من این مقدّمه را گفتم تا به این مسئله برسم. شما اگر به دهه‌ی سی، نگاهی تاریخی کنید، تجربه‌ی عجیبی است. بعد از جنگ دوم جهانی، یکی از مشکلات ایران این بود که فرقه‌ی دمکرات در منطقه‌ی آذربایجان سیطره داشت. شکست دمکرات‌ها در منطقه‌ی آذربایجان به واسطه‌ی این بود که سیاسیون، نقش خوبی ایفا کردند. بزرگان علما خیلی نقش داشتند که آن‌ها را شکست دادند. این تجربه، اثرش در زنجان این بود که در خاطرات آقای روزبه هست که وقتی دمکرات‌ها مسلّط می‌شوند، اوّلین کاری که می‌کنند، حذف درس دینی از مدارس است؛ چون جریان مارکسیسم یا کمونیسم و در امتداد آن جریان فرقه‌ی دمکرات، ضدّیّتش با دین قطعاً بیش از جریان غربی رقیبش بوده است؛ همان جریانی که برای مرحوم آقای توفیق پیش آوردند که در خاطرات آقای روزبه آمده است.

این خیلی مهمّ است؛ یعنی روزبه هم تجربه‌ی مدیریّت و دبیری دبیرستان را در دوران حسّاسی داشته است. تجربه‌ی اوّل، سیطره‌ی فرقه‌ی دمکرات و دین‌ستیزی کاملش است و تجربه‌ی دوم جریان آموزش‌و‌پرورش اواخر دوره‌ی پهلوی اوّل است و وادادگی مدیران آموزش‌و‌پرورش نسبت به مظاهر غربی. من اصلاً مطمئنّم که آقای روزبه اصلا نمی‌خواسته درباره‌ی تمدّن جدید و مدرنیته تأمّل فلسفی بکند. توقّع هم نباید داشته باشیم؛ امّا مباحثی که مدرّس گفته بود و داشت سیطره پیدا می‌کرد، مهمّ است. ما می‌بینیم که در قم که شهر مذهبی است، در زمان مرجعیّت آیت‌الله حائری، دستور می‌دهند که دخترها و پسرها باید در مدرسه با هم باشند. مدارس مختلط در قم! در تهرانش که دیگر هیچ. این‌که در دهه‌ی 20، مقاومت مردم نمی‌گذارد، کار ندارم؛ امّا مواجهه با مدیران غرب‌گرای متأثّر از سیطره‌ی فرهنگ غربی هم تجربه‌ی خاصّ آقای روزبه بوده است که خودش نقل می‌کند.

روزبه در سی‌سالگی، تصمیم می‌گیرد بیاید دانشگاه و فیزیک بخواند. چرا؟ یکی از خویشان آقای روزبه که خیلی به ایشان ارادت داشت و از ایشان هم بزرگ‌تر بود، آن موقع که دبیرستان بودیم، از زنجان به منزل ما می‌آمد. ایشان می‌گفت که به ایشان می‌گفتیم: آقا رضا، چرا داری از زنجان می‌روی؟ می‌گفت: وظیفه‌ی ما این است. حضور روزبه در دانشگاه، حضور یک جوان جویای نام و علاقه به گرفتن مدرک نبود. سی‌سالگی و آن‌چه قبلاً و در آن سالیان مطرح بود، این بود که آدم باید بارش را بسته باشد. این را شما داشته باشید.

در همان سال‌ها، ماجرای سیطره‌ی حزب توده بر ارکان آموزش‌و‌پرورش و ارکان تربیت شوخی نبوده است. این درسی که مرحوم علّامه طباطبایی در قم داشته در اصول فلسفه، مرحوم علّامه کرباسچیان هم در آن درس شرکت داشت در اوایل. استاد ما آقای سبحانی می‌فرمود که ایشان می‌آمد و ما می‌دیدیم که ایشان با ما فرق دارد؛ آقای شیخ علی‌اصغر کرباسچیان نوع زندگی‌اش متفاوت است. آن‌ها می‌گفتند ایشان خیلی با ما فرق داشت؛ چون این درس در خانه‌ها برگزار می‌شد. من در آن زمان در قم، دبستان بودم. اکثر دبیرها تعلّق به حزب توده داشتند. شاید الان کسی باور نکند. این برای آقای علّامه که مجتهد بود و در یک جایگاه والا تصمیم می‌گیرد این کار را بکند و بیاید مدرسه بازکند، یک دلیل تاریخی دارد.

آن موقع، من گمان نمی‌کنم که علّامه بخواهد الگوی تربیتی بدهد که ببینند چه می‌شود. نه؛ این‌که شخصیّت علّامه و روزبه تربیت‌کننده بوده و اصلاً مربّی بوده‌اند و اصولاً همیشه دوست داشتند به افراد راهنمایی کنند و این روحیّه‌ی بزرگ ایشان بوده و همه‌ی این‌ها را قبول دارم؛ امّا مسئله‌ی آقای روزبه و علّامه چیز دیگری است که به‌طور اتّفاقی هم جمع می‌شوند. این اتّفاق ایجاد یک نقطه است؛ حرکت یک جریان است برای حضور مدیریّتی در کشور و جامعه‌ی امروزی که نمی‌توان بدون داشتن ابزارها وارد مدیریّت شد. عبارتی را آقای علّامه داشت که به ما زیاد می‌گفت؛ قدیمی‌ترها شاید یادشان باشد. از قول آقای غفوری نقل می‌کرد و می‌گفت: آقای غفوری می‌فرماید: «ما باید مثل قایق‌ چهارموتوره خلاف جهت آب حرکت کنیم.»

و این شعر را زیاد می‌‌خواند:

«آشنایان ره عشق در این بحر عمیق                      غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده[1]»

اصرار داشت که ورود به اجتماع با تحفّظ بر دین‌داری باشد. این حرف بسیار مهمّی بود که ما از ایشان شنیدیم. باز برای این‌که بگویم آقای علّامه این کار را می‌کرد، یکی از فارغ‌التّحصیلان دوره‌ی چهارم علوی که بعدها از مقامات مهمّ دولتی شد، می‌گفت: من دیپلم گرفته بودم. دانشگاه قبول نشدم. یک روز داشتم می‌رفتم مدرسه‌ای که در آن‌جا معلّمی ‌می‌کردم، سر خیابان چراغ‌برق، آقای علّامه را دیدم. ساعت 10 صبح بود. گفت: این‌جا چه‌کار می‌کنی؟ گفتم: دارم به مدرسه می‌روم. با عصبانیّت گفت: آمدی مدرسه‌ی علوی درس بخوانی که معلّم بچّه‌ها بشوی؟! آقای علّامه که تمام زندگی‌اش معلّمی بود، چرا این حرف را به او زده است؟ احساس کرده که دارد متوقّف می‌شود. آقای علّامه که برای تشویق دانش‌آموزان مدرسه‌ی علوی به معلّمی و رفتن به رشته‌های تحصیلی، همه‌ی زندگی‌اش را گذاشته و خودش هم همین‌کار را کرده، چنین گفته است. او می‌گفت: مرا صدا کرد و برایم کلاس خصوصی گذاشت و دبیر خصوصی گرفت تا من بتوانم دانشگاه بروم.

ما در سال 1354 در دانشگاه تهران درس می‌خواندیم و خیلی هم ناموفّق بودیم و به دردخور نشدیم. من احساس کردم که وقتم دارد تلف می‌شود. آن سال اعتصاب بود و دانشکده‌ی ما هم مرکز اعتصابات بود؛ اعتصاب روی اعتصاب. آمدم خدمت آقای علّامه تا از ایشان مشورت بگیرم که من می‌خواهم دانشگاه را رها کنم و وقتم دارد می‌گذرد و بروم کار دیگری انجام بدهم. چیزی که گفت خیلی عجیب بود. گفت: شیطان «هر کسی را یک جور گول می‌زند. ما خوش‌بین بودیم که می‌گفتیم آدم متدیّنی هستی. گفت: شیطان که شما را از راه فساد اخلاقی گول نمی‌زند؛ شما را از راه نرفتن به دانشگاه گول می‌زند.» این حرف خیلی بزرگ است. گفت: شما را این‌طور گول می زند که نروید به مدارج علمی برسید. من فکر می‌کنم آقای علّامه این مسئله برایش خیلی مهم بود؛ آقای روزبه هم همین‌طور بود. از آقای روزبه از این موارد بسیار است.

به نظر من، آن جمله‌ی مدرّس کنهش همین بوده است و به هیچ‌روی به معنای سیاست دینی و دین سیاسی نبوده است؛ آن به جای خودش محفوظ است؛ امّا حرفش این بود که متدیّنان باید در عرصه‌ی سیاست به معنای عامّ کلمه، یعنی مدیریّت کارشناسانه و طبق قواعد و مهارت علمی، وارد شوند؛ آن هم در عرصه‌هایی که امکانش بود و با توجّه به آن‌چه آن زمان فکر می‌کردند.

بنابراین، اگر ما بخواهیم بگوییم که مدرسه‌ی علوی چه کار می‌خواست بکند، می‌گوییم مدرسه‌ی علوی نهاد و جریانی بود که بر تحفّظ معرفت دینی و رعایت اخلاق و هنجارهای دینی تأکید داشت که حتّی بالاتر از هویّت دینی بود. برای نمونه، اتاقی بود که برخی از بچّه‌ها در آن صندوقی داشتند. آن زمان، پانچ‌هایی بود که اسم‌ها را برجسته می‌کردند و می‌چسباندند. یکی از دانش‌آموزان اسم خودش را با N یا حرف انگلیسی دیگری نوشته بود. آقای علّامه او را صدا کرد و گفت: حیف است که با واژه‌های فرنگی اسمت را بنویسی! می‌گفت: فکر نکن که باید اسمت را هم لاتینی بنویسی. این‌ها چیزهای کوچکی است؛ امّا نشان می‌دهد که این مرد دارای عقبه‌ی فکری بوده است. این مرد کجاها را می‌بیند و می‌داند که بخش زیادی از وادادگی‌هایی که در جامعه هست، از ندیدن همین‌هاست. وقتی که آقای روزبه تصمیم می‌گیرد دانشگاه برود و اصرار می‌کند که با لباس روستایی خودش برود، معنا دارد این کار؛ یعنی می‌خواهد آن گزینش را انتخاب کند و آن تحفّظی را که عرض کردم.

اصرار بر گزینش‌ الگوهای جدید تربیتی، در این جلسه زیاد درباره‌اش صحبت شده است. هدف ارتقای سطح دانش در بالاترین تراز بود که هیچ‌وقت راضی نبود افراد از ارتقا فاصله بگیرند و جهت‌گیری مدرسه‌ی علوی همواره این‌طور بود. البته من این نکته را می‌خواهم عرض کنم که مدرسه‌ی علوی درخلأ به‌وجود نیامده بود و در خلأ حرکت نکرد. این یک کنش بود در کنار کنش‌های دیگر و هم‌چنین متأثّر از کنش‌های دیگر بود. مدرسه‌ی علوی در اواخر دهه‌ی چهل، به‌دلیل وقوع خیلی از اتّفاقات دیگر، ناگزیر در یک کمون فاصله گرفتن از برخی از بروز و ظهورهایی بود که در جامعه‌ی دینی باید باشد. دلیلش وقوع کنش‌های دیگر است. شکل‌گیری سازمان‌های چریکی در اواخر دهه‌ی چهل شوخی نبود. در خود مدرسه‌ی علوی هم آثارش دیده می‌شد و این‌که بالأخره سازمان‌ها که از آفریقا نمی‌خواستند چریک بیاورند. این اتّفاق طبیعی است که از بچّه‌های مذهبی می‌خواستند تا نیرو جذب کنند؛ آن هم با آن انحرافاتی که در سازمان‌های مبارزاتی افتاد که در همه‌ی کنشگران سیاسی تأثیر گذاشت. مدرسه‌ی علوی هم در تصمیماتی باید مسیرش را عوض می‌کرد؛ چون فکر می‌کرد دارد کارهایی انجام می‌دهد که باید یک تحفّظ‌هایی داشته باشد.

این‌که در مجموعه‌ی کنشگران، یک جریان بتواند غلبه پیدا کند و بقیّه تحت تأثیر قرار بگیرند، در محاسبه‌ی رویکردها و تأثیرها، نباید فکر کنیم که نقطه‌ی آغاز این‌طور بوده است. ما باید امروز برگردیم و ببینیم که: اگر مدرسه‌ی علوی می‌خواست با آن دیدگاه کار کند، کارنامه‌اش چگونه می‌بوده است؟ آیا موفّق بوده یا نبوده؟ البتّه این کاری است که باید دیگران انجام بدهند.

 

[1]. غزلیّات حافظ، غزل 423.